ایمان چیست و رابطه آن با عمل و دین و شناخت چیست؟
چیستی ایمان
«ایمان» از نظر لغوى به معناى گرویدن، عقیده داشتن، ایمن کردن و باور داشتن
است (فرهنگ معین) و از نظر اصطلاحى به معناى عقیده داشتن به ضروریات دین
(اصول و فروع آن) مىباشد؛ یعنى، انسان به یگانگى خداوند، رسالت پیامبر
اکرم(ص)، امامت دوازده امام (ع) و عدالت خداوند و... قائل باشد. البته
اشخاص در این اعتقادات مختلف هستند: برخى، ایمان زبانى دارند و گروهى ایمان
عقلى دارند؛ یعنى، به این امور علم دارند و برخى نیز از این دو مرحله
گذشته و به ایمان قلبى رسیدهاند که ثمره آن باور داشتن تمامى این مسائل
است. و شاید یکى از مناسبتهایى که باعث شده معناى لغوى ایمان به معناى
اصطلاحى یاد شده سوق داده شود، ایمن شدن آدمى از بسیارى از خطرها و مشکلات
روحى و اجتماعى در اثر ایمان است.
قلب چون به حقیقتی معتقد شود، شوق و
حب نسبت به آن پیدا می کند و همت انسان را به سوی آن برمی انگیزد و در این
حالت است که اطمینان و آرامشی وجود آدمی را فرا می گیرد و حرکت به سوی عمل
آغاز می شود و این با مفهوم ایمان که از «امن» گرفته شده و با «امنیت» و
«امان» هم خانواده است سازگار می باشد.
رابطه ایمان با عمل
رابطه ایمان و عمل چنین است که ایمان مقتضی عمل است، نه عین عمل خارجی،
بلکه ریشه و جهت دهنده به آن است و صلاح و شایستگی و حسن فاعلی فعل، بستگی
به ایمان دارد. اگر عملی از ایمان به خدا سرچشمه نگیرد، در سعادت حقیقی
انسان تأثیر نخواهد داشت، گرچه کرداری نیکو باشد و منافع بسیاری در دنیا
برای خودش یا دیگران بر آن مترتب شود: «وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ
کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ
یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ
وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ : و کسانى که کفر ورزیدند کارهایشان چون
سرابى در زمینى هموار است که تشنه آن را آبى مىپندارد تا چون بدان رسد آن
را چیزى نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا
زودشمار است».(نور / 39 ) «مَّثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ
أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ
یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُواْ عَلَى شَیْءٍ ذَلِکَ هُوَ الضَّلاَلُ
الْبَعِیدُ : مثل کسانى که به پروردگار خود کافر شدند کردارهایشان به
خاکسترى مىماند که بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد از آنچه به دست
آوردهاند هیچ نمىتوانند برد این است همان گمراهى دور و دراز».(ابراهیم /
18) «وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء
مَّنثُورًا : و به هر گونه کارى که کردهاند مىپردازیم و آن را گردى
پراکنده مىسازیم ».(فرقان / 23 ) پس اولین قدمی که انسان در سیر تکاملی به
سوی کمال نهایی، یعنی قرب خدای متعال بر میدارد، ایمان است. این قدم،
ریشه قدمهای بعدی و روح همه مراحل استکمال است. قدم دوم در سیر تکامل
انسان، فعالیتی است که دل بعد از ایمان به خدا، بدون دخالت اعضا وجوارح
انجام میدهد : یعنی توجه به خدا که از انسان، به ذکر ویاد پروردگار تعبیر
میشود: «و ذکروا الّله کثیرا لعلکم تفلحون؛ و خدا را بسیار یاد کنید، باشد
که رستگار شوید». این توجه، هر قدر قویتر و متمرکزتر باشد، در پیشرفت
انسان مؤثرتر است و چه بسا لحظه ای توجه قلبی، از سالها عبادت بدنی مؤثرتر
باشد. قدم سوم، اعمال باطنی دیگری است که انسان با یاد خدا انجام میدهد؛
مانند تفکر در آیات الهی و نشانه های قدرت و عظمت وحکمت او. دوام ذکر و
فکر، موجب تعلق و محبت میشود: «الذین یذکرون اللّه قیاما و قعودا و علی
جنوبهم و یتفکرون فی خلق السّموات و الارض؛ کسانی که خدا را ایستاده و
نشسته و بر پهلو (خوابیده) یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین
میاندیشند». سپس نوبت به اعمال بدنی گوناگون میرسد. به عبارت دیگر, تصمیم
اجمالی که لازمه ایمان است، در مظاهر مختلف ودر قالب اراده های تفصیلی و
جزئی جلوه گر میشود. این اراده ها که از یک نظر، فرع اراده تفصیلی هستند،
موجب تقویت ذکر و ایمان میگردند. «أقم الصلوه لذکری؛ نماز را برای یاد من
بپای دار». «و العمل الصالح یرفعه؛ عمل شایسته (سخن خوب و اعتقاد صحیح) را
بالا میبرد». همچنان که اگر اراده، بر خلاف مقتضای ایمان باشد، تدریجاًَ
موجب ضعف ایمان میشود. پس رابطه ایمان و عمل، درست مانند رابطهای است که
میان ریشه گیاه و اعمال نباتی وجود دارد؛ یعنی همچنان که جذب مواد غذایی
مفید، موجب رشد ریشه و استحکام آن و جذب مواد سمی و زینبار، موجب ضعف و
سرانجام ،خشکیدن ریشه درخت میگردد، همچنین کردارهای شایسته ، عامل موثر در
دوام و استحکام ایمان ، و اعمال ناشایست و ارتکاب گناهان، موجب ضعف و
سرانجام ، خشکیدن ریشه ایمان میگردد: «فاعقبهم نفاقاً فی قلوبهم الی یوم
یلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون؛ نفاقی را در دلهایشان
به دنبال آورد تا روزی که خدا را ملاقات کنند، در اثر خلف وعدهای که با
خدا کردند و در اثر اینکه دروغ میگفتند». «ثم کان عاقبه الذین اساؤا السوی
انسان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون؛ سرانجام کسانی که بد کردند،
بدترین شد، که آیات الهی را تکذیب و آنها را استهزا میکردند». (خودشناسی
برای خودسازی،استاد محمد تقی مصباح یزدی )
رابطه ایمان و علم و شناخت
معرفت خداوند و شناخت عقلانى نسبت به ذات و صفات او اولین مرتبه از مراتب
کمال نظرى انسان است وقتى عقل انسان وجود خداى خالق قادر متعال را بپذیرد
نخستین شرط حرکت به سوى او را به دست آورده است ولى هر حرکتى علاوه بر
شناخت نیازمند انگیزه است شناخت به تنهایى نمىتواند انسان را به حرکت آورد
به ویژه اگر حرکت در جهت و مسیر خاصى دشوار باشد. شناختى مىتواند انسان
رابه حرکت آورد که شوقانگیز باشد و اشتیاق انسان وقتى برانگیخته مىشود که
نتیجه حرکت خود را لذت آور، سعادت بخش و کمال آفرین بیابد. کسى که لذت
عملى را چشیده باشد و خوشى حاصل از کارى را تجربه نموده باشد اشتیاق بیشترى
براى انجام آن عمل دارد به خصوص اگر تجربه به او نشان دهد که با تکرار آن
عمل لذت و خوشى بیشترى پدید مىآید نه آن که لذت حاصل از آن عمل یک نواخت و
ملال آور شود لذتهاى جسمانى مانند لذت خوردن و آشامیدن در صورتى که از حد
معینى تجاوز کنند به رنج و ناخوشى بدل مىشوند لذیذترین غذاها وقتى که
زیاد خورده شودند لذت بخش نخواهند بود و موجب زیان جسم و تنفر روح
مىگردند. اما لذات معنوى این گونه نیستند یعنى تکرار آنها موجب دلزدگى
نمىشود و هر بار که تکرار مىشوند لذت بیشترى به همراه مىآورند. اگر
شناخت انسان نسبت به یک حقیقت نشان دهنده وجود کمال و لذتى خاص در اثر عملى
خاص باشد انگیزه اولیه براى انجام عمل پدید مىآید. براى روشن شدن مطلب دو
شناخت را با هم مقایسه مىکنیم اگر کسى ارتفاع قله دماوند را بداند هیچ
گاه به خاطر این آگاهى انگیزه حرکت به سوى فتح قله را نخواهد یافت چنین
شناختى حرکت آفرین نیست ولى اگر کسى بداند که به فاتحان قله دماوند
جایزهاى گرانبها مىدهند انگیزه حرکت در او پدید خواهد آمد آن گاه رنج این
سفر را با جایزه آن مقایسه مىکند و اگر جایزه را به قدر کافى ارزشمند
بیابد، رنج فتح قله را بر خود همواره مىسازد. شناخت خدا و صفات او از نوع
شناختهایى است که حرکت آفرین است زیرا انسان موحد مىداند که جهان مخلوق
خداوندى علیم است و او مختار است که راه حرکت به سوى خدا را انتخاب کند و
اگر چنین کند به برترین لذتها و پایدارترین سعادت و کمال دست مىیابد پس
براى درک این لذت و کسب این کمال باید حرکت کرد این آگاهى شوق آفرین است
ولى کافى نیست زیرا کسى که از وجود سعادت و لذتى به سبب گواهى عقل یا اخبار
دیگران باخبر مىشود به اندازه کسى که لذت و سعادتى را چشیده باشد اشتیاق
به درک آن را ندارد. بنابراین مىتوان شناخت کسى را که آن لذت را تجربه
کرده است شناختى عمیقتر و حرکت آفرینتر دانست.
با توجه به توضیحات
فوق ، ایمان را این گونه تعریف مىکنیم ایمان معرفتى است شوق آفرین و حرکت
بخش به حقیقت متعالى که در نتیجه شناخت عقلانى پدید مىآید و در اثر تجربه
عملى رشد مىکند و در گفتار و رفتار فرد تجلى مىیابد.
ایمان به چیزى بیشتر از شناخت عقلانى و یا یقینى است. ایمان، یقین توأم با عمل و عشق است.
بنابراین شناخت یقینى عقلانى مطابق با واقع که آن را علم مىنامیم شرط
لازم و مقدمه ضرورى ایمان است ولى ایمان چیزى فراتر از علم است ایمان علاوه
بر علم ، اشتیاق و عمل را نیز به همراه دارد چه بسا انسانهایى که با
وجود داشتن علم ، ایمان نمىآورند و به مقتضاى علم خود عمل نمىکنند.
فرعون
و پیروان او نمونه انسانهایى هستند که با وجود داشتن علم یقینى ایمان
نیاوردند. موسى آیات روشنگر خدا را به آنان عرضه کرد و آنها به درستى سخن
او یقین کردند ولى با او به مبارزه و مخالفت پرداختند: وَجَحَدُوا بِهَا
وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ
عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ ؛ و با آن که دلهایشان بدان آیات خدا یقین داشت
از روى ظلم و تکبر آن را انکار کردند. پس ببین فرجام فسادگران چگونه است ،
مخالفت فرعون با موسى در حالى که شاهد معجزات موسى بوده است. دیگران و از
جمله ساحرانى که فرعون براى مقابله با موسى استخدام شده بودند و به خداى
موسى ایمان آوردند و در زبان و عمل به ایمان خود وفادار ماندند. آنان پس از
مشاهده معجزه موسى بىدرنگ به سجده افتادند و ایمان خود را به پروردگار
موسى اعلام داشتند. آنها حتى از تهدید و خشونت فرعون نهراسیدند و وحشت
شکنجه و نابودى آنان را از ایمانشان جدا نکرد.
رابطه ایمان با دین
ایمان در اسلام
(فصنامه معارف اسلامی - زمستان 1383 - شماره 1)
معنای لغوی ایمان
مفهوم
ایمان در فرهنگ اسلام، مفهومی اساسی و با اهمیت است. در این مقاله ضمن
بحثی معناشناختی از منظر قرآن کریم به تحلیل حقیقت ایمان میپردازیم.
درباره
معنای ایمان در لغت عرب اختلاف نظر فراوانی وجود ندارد. ابنمنظور در
لسانالعرب چهار استعمال مختلف برای سه کلمه نزدیک به هم، از یک ریشه، ذکر
کرده است: 1. «امن» را بهمعنای مخالف ترس به کار برده؛ 2. «امانت» و
«امان» را به معنای ضد خیانت بهکار برده؛ 3. «ایمان» را بهمعنای ضد کفر
به کار برده و 4. باز هم «ایمان» را به معنای تصدیق، ضد تکذیب به کار برده
است (ابنمنظور، 1405 ق: 13/12). خلیل ابناحمد سه استعمال 1 و 2 و 4 را
بیان کرده است (الخلیل، 1414 ق: 56). جوهری نیز مانند احمد عمل کرده است.
(الجوهری، 1990: 5/2071). البته این دو نفر که در استعمال ایمان آن را به
معنای تصدیق گرفتهاند، در برابرش کفر را گذاشتهاند و درواقع میان معنای
سوم و چهارم تمایزی نگذاشتهاند؛ زیرا کفر نیز درواقع تکذیب در موضوعی
خاص، مانند خدا و پیامبر و آخرت است. بنابراین، دو معنای سوم و چهارم،
درواقع یک معنا و یک استعمال بیشتر نیست.
ابنفارس برای ماده «امن» دو
اصل و ریشه نزدیک به هم قائل است: یکی امانت که ضد خیانت است و معنایش سکون
و آرامش قلب است و دیگری تصدیق. وی تصریح میکند که این دو معنا نزدیک به
هماند (ابنفارس، 1389 ق: 1/133). نظر ابنفارس در مورد نزدیکبودن دو
ریشه این ماده، درست است و توضیح آن خواهد آمد. اما در مورد اینکه ریشه
اصلی کدام است، بهتر بود به جای امانت، ضد خیانت، از «امن» و «امان»، ضد
ترس استفاده میکرد. به نظر میرسد ریشه همه این استعمالات یکی است و آن
«امن» و «امان»، است؛ زیرا در همه استعمالات این ماده، نوعی ترسزدایی وجود
دارد، گویا در جایی که یکی از مشتقات این ماده به کار میرود، نوعی امنیت و
آرامش و زدودن ترس وجود دارد. هنگامی که در عربی گفته میشود «بیتٌ امِنٌ»
به معنای آن است که امنیت دارد و در آن نباید از چیزی ترسید. هنگامی که در
قرآن این دعا از قول حضرت ابراهیم uنقل میشود که «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا
بَلَداً ءَامِناً» (بقره، 126) یا اینکه گفته میشود که «فِیهِ ءَایَتا و
بَیَّنَتٌ مَّقَامُ ابرَهِیمَ وَ مَن دَخَلَهُ و کَانَ ءَامِناً»
(آلعمران، 97)، همین معنا مورد نظر است. همچنین است استعمال «وَ هُم مِّن
فَزَعٍ یَومَئِذٍ ءَامِنُونَ» (نمل، 89) و«وَ هُم فِی الغُرُفَتِ
ءَامِنُونَ» (سبأ، 37) و «وَ کَانُوا یَنحِتُونَ مِنَ الجِبَالِ بُیُوتاً
ءَامِنِین» (حجر، 82) و
«ادخُلُوهَا بِسَلَمٍ ءَامِنینَ» (حجر، 46)
و «یَمُوسًی أَقْبَلْ وَ لاتَخَفْ انَّکَ مِنَ الأَمِنین» (قصص، 31). در
تمام این موارد ترسزدایی میشود و از سکون و امنیت سخن گفته میشود. در
آیه آخر تصریح میشود که «نترس تو از آمنین هستی» و میان ترس و امن تقابل
افکنده میشود. این تقابل در آیات «وَ اِذَا جآءَهُم أَمرُ الأَمن أو
الخَوفِ أذَاعُوابهِ» (نساء، 83) و
«وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوفِهِمْ أَمناً» (نور، 55) نیز به خوبی مشاهده میشود.
در
مورد امانت نیز همین مطلب صادق است. هنگامی که کسی را بر چیزی «امین»
میکنیم، گویا از خیانت او در امانیم و خیالمان راحت است و نمیترسیم که به
حقوق ما تجاوز کند. قرآن نیز همین استعمال را دارد: «فَاِن أَمِنَ
بَعضُکُم بَعضًا فَلیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتمِنَ أَمَنَتَهُ» (بقره، 283) و در
وصف مؤمنان میفرماید: «وَ الَّذِینَ هُم لاَمَنَتِهِم وَ عهدِهِمْ
رَعُون»
(مؤمنون، 8)
بنابراین دو معنای اول و دوم نیز یک ریشه
بیشتر ندارند و هر دو به رفع ترس و آرامش قلب بازمیگردند. ابنفارس هم که
یکی از معانی را امانت در برابر خیانت گرفت، آن را به سکون و آرامش قلب
معنا کرد (ابن فارس، 1389 ق:1/133) و این همان معنای امن در برابر خوف
است.
اگر بخواهیم در ارجاع «ایمان» به معنای تصدیق، به معنای «امن» در
برابر ترس، یا دستکم، نزدیکبودن معنای آن دو، از ابنفارس تبعیت کنیم،
میتوانیم بگوییم که تصدیق نیز درواقع ایمنی بخشیدن به کسی است که به او
ایمان میآوریم از اینکه مخالفتش کنیم. گویا چنین میگوییم: «ای کسی که به
تو ایمان آوردهام، مطمئن باش که با تو مخالفت نخواهیم کرد. هر امری که
میخواهی بکن.» بر این اساس، ایمان به شخص معنا پیدا میکند و ایمان به
گزاره یا بیمعنا میشود یا معنایی مجازی یا تبعی مییابد؛ زیرا ایمان به
گزاره، ایمنی بخشیدن به کسی نمیتواند باشد، مگر آنکه بگوییم ایمنی بخشیدن
به کسی است که این گزاره درباره اوست یا از او صادر شده است. مانند ایمان
به گزارههای دین اسلام، که ایمنی بخشیدن به منشأ صدور این گزارهها، یعنی
خدا و پیامبر است از اینکه با آنها مخالفت کنیم.
در هر حال، چه معنای
تصدیق را به ایمنی و امنیت بازگردانیم، چه این کار را نکنیم، در تصدیق نیز
سکون و آرامش نفس لازم است، هرچند منحصر در آن نیست. یعنی تصدیق میتواند
با همه وجود صورت گیرد، اما اگر بدون آرامش قلبی باشد و در قلب انسان نسبت
به کسی اضطراب یا ترسی وجود داشته باشد، تصدیق صورت نمیگیرد، هرچند بر
زبان چیزی جاری شود که ظاهرش حکایت از تصدیق کند، اما در اینجا میگوییم
واقعاً تصدیق نکرده است. (ر. ک: الازهری، 1422 ق: 1/210)
ایمان در قرآن
در قرآن حدود 880 آیه بهطور مستقیم از ماده «امن» استفاده کرده است. اگر
متضادهای این ماده و نیز موارد دیگری که نزدیک به آن است در نظر بگیریم،
هزاران آیه درباره موضوع ایمان است. این مسئله، نقش محوری ایمان را در
آموزههای قرآنی نشان میدهد. هنگامی که اصول فضایل و اخلاقی دینی را
برمیشمرند، با وجود اختلاف نظر در مورد این اصول، در اینباره که ایمان
یکی از این اصول، بلکه مهمترین این اصول است اختلافی وجود ندارد. حال، چه
این فضائل اصلی را ایمان، شکر و تقوا بدانیم، چه ایمان، امید و محبت، چه هر
دستهبندی دیگر. این مسئله، اهمیت محوری مفهوم ایمان را میرساند.
با
وجود این اهمیت محوری، نه قرآن کریم، و نه هیچ کتاب آسمانی دیگر، به تعریف
صریح این مفهوم نپرداختهاند. روش کتابهای آسمانی این نیست که یک مفهوم را
به صورت لفظی تعریف کنند. بلکه در عمل و با بیان ویژگیها و آثار این
حقیقت، در مواضع و حالات مختلف، مخاطب را به فهمی متکامل از ایمان سوق
میدهند.
از سوی دیگر، مفهوم ایمان نیز از امور عینیِ مادی نیست که
بتوان مصداقی از آن را پیش چشم مخاطب آورد. بلکه از مفاهیم انتزاعی و معنوی
است که تعریف مصداقی آنها امکانپذیر نیست. بهترین راه برای تعریف این نوع
مفاهیم، انگارهسازی است. بدین صورت که با بررسی استعمالات مختلف آن
مفهوم، ویژگیهای اساسی آن را استخراج کنیم، میان آنها پیوند ایجاد نماییم.
سپس به فهمی نسبتاً جامع از آن دست یابیم. البته این کار دشواریهای خود
را دارد، اما بهترین راهی است که برای رسیدن به حقیقت آن مفهوم پیشاروی ما
گشوده است. (ملکیان، 1381: 158 ـ 159)
با مراجعه به آیات فراوان قرآن
کریم در موضوع ایمان ویژگیهای فراوانی از آن به دست میآید که اساسیترین
آنها را میتوان در چهل مورد خلاصه کرد. برخی از این ویژگیها به حقیقت
ایمان مربوط است (8 مورد)، تعدادی به اموری که با ایمان ارتباطی خاص دارند
(10 مورد)، برخی به متعلقات ایمان (11 مورد) و پارهای به آثار ایمان (11
مورد). نگاهی به این ویژگیها ما را در فهم بهتر حقیقت مفهوم ایمان یاری
میرساند
1. ایمان چیست؟
1 و 2. دو ویژگی اول ایمان، این است که فعلی اختیاری است. یعنی هم کار است،
نه یک شی، و هم اختیاری است؛ زیرا در آیات متعددی از قرآن، مانند
«ءَامِنُوا کَمَآ ءَامَنَ النَّاسُ» (بقره: 13)، متعلق امر قرار گرفته
است و پیشفرض هر امری، امکان انجام آن از سرِ اراده و اختیار است. در برخی
آیات نیز به نحوی صریحتر به اختیاریبودن آن اشاره شده، آنجا که
میفرماید: «لآاکراهَ فِی الدِّین قَدتَبَیَّن َالُّرشدُ مِنَ الغیِّ
فَمَن یَکفُر بالطّاغوت وِیُؤمِن باللّه» (بقره، 256). پس از نفی اکراه و
اجبار و روشنبودن راه راست از راه کج، حال نوبت ایمان و کفر است که به
انتخاب خود افراد حاصل میآید.
3. ایمان کار قلب است: «قَالَتِ
الاَعرابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤمِنُوا وَ لَکِن قُولوا أَسلَمنَا وَ
لَمَّا یَدخُل الایمَنُ فِی قُلُوبکُم» (حجرات، 14) و «الّذینَ قَالُوا
ءَامَنَّا بِأفوَهِهِم وَ لَم تُؤمِن قُلُوبُهُم» (مائده، 41) این آیات
نشان میدهند که تا زمانی که ایمان به قلب رسوخ نکند، درواقع تحقق نیافته
است. یعنی ورود به قلب شرط لازم برای ایمان است، اما آیا شرط کافی هم هست؟
4.
اطمینان قلبی برای قبولی ایمان کافی است و نیازی به گفتار یا حتی عمل
نیست، هرچند که بعداً خواهد آمد که ایمان و عمل قرین و شریک یکدیگرند:
«الاَّ مَن أُکرهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئنُّ بِالاِیمَنِ» (نحل، 106). در این
آیه کافیبودن ایمان در قلب، مشروط به رسیدن به حد اطمینان، بیان شده است.
اما این سخن ابراهیم که در پاسخ «اولم تؤمن» گفت: «بَلَی وَلَکِن
لِیَطمَئِنَّ قَلبی» (بقره، 260)، بر مراتب بالاتر ایمان حمل میشود، نه بر
اصل ایمان. یعنی ابراهیمu میگوید من درجهای از ایمان را دارم و میخواهم
به درجه بالاتری دست پیدا کنم. اطمینان قلبی، مثل خود ایمان، قابل افزایش و
کاهش است.
5. ایمان قابل پوشاندن و پنهان کردن است: «وَ َقَالَ رَجُلٌ
مُّؤمِنٌ مِن ءَالِ فِرعَونَ یَکتُمُ اِیمَنَهُ...» (غافر، 28). قابلیت
پنهانکردن برای ایمان از قلبیبودن آن ناشی میشود و معلوم میشود که
مسائل ظاهری، از جمله عمل شرط لازم ایمان نیستند.
6. لازمه ایمان، تسلیم
محض است. در صورت خوببودن متعلق ایمان، لازمهاش حاکم گرداندن خدا و
پیامبر و تسلیم محض به دستورات آنها همراه رضایت است. «وَ مَا کَانَ
لِمُؤمِنٍ وَ لامُؤمِنَه اذَا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أمراً أن یَکُونَ
لَهُمُ الخِیَرَهُ مِن أمرهِمْ» (احزاب، 36). در این آیه لزوم تسلیم به
احکام الهی و دستورات خدا بیان شده است. در آیه دیگر علاوه بر لزوم تسلیم،
رضایت باطنی نیز شرط دانسته شده، به طوری که بدون این شرط، ایمان وجود
نخواهد داشت: «فَلاَ وَ رَبِّک لاَیُؤمِنُونَ حَتَّی یُحَکّمُوکَ فِیمَا
شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لاَیَجِدُوا ِفی أَنفُسَهُم حَرَجًا مِّمّا قَضَیتَ
وَ یُسَلِّمُوا تَسلیمًا» (نساء، 65). از این آیه فهمیده میشود که اولاً،
شرط لازم ایمان این است که حاکمیت در مسائل اختلافی را به خدا و پیامبر
بسپاریم، ثانیاً، پس از حکم پیامبر، هیچ ناراحتی در درون نداشته باشیم و با
رضایت خاطر آن حکم را بپذیریم و در نهایت تسلیمی مطلق داشته باشیم. در
صورت بدبودن متعلق ایمان نیز همین وضعیت در نسبت با جبت و طاغوت وجود
دارد.
7. ایمان قابل افزایش و کاهش است: «فَزادَهُم اِیمنًا» (آلعمران،
173) و «فَأَمَّا الَّذینَ ءَامَنُوا فَزَادَتهُم اِیمَنًا» (توبه، 124).
8.
ایمان از میان رفتنی و قابل تبدیل به ضد خودش، کفر، است: «کَیفَ یَهدِی
الله قَوماً کَفُروا بَعدَ اِیَمَنِهم» (آل عمران، 86) و«وَ مَن
یَتَبَدَّل الکُفرَ بِالایمانِ فَقَد ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِیل» (بقره،
108). در این آیات کفر بعد از ایمان ممکن دانسته شده و مجازاتهایی شدید
برای آن در نظر گرفته شده است.
2. ایمان در ارتباط با سایر امور
1.
ایمان غیر از علم است: «الَّذِینَ أوتُوا العِلمَ وَ الاِیمَنَ» (روم،
56). در این آیه علم چیزی است که در کنار ایمان به عدهای عطا شده است، پس
علم غیر از ایمان است. و نیز از آیات «اِنَّ الَّذِینَ ارتَدُّوا عَلَی
أدبَرهِم مِّن بَعدِ مَاتَبَیَّنَ لَهُمُ الهُدَی» (محمد، 25) و «وَ
جَحَدُوا بهَا وَ استَیفَنَتهَآ انفُسُهُم» (نمل، 14) میتوان فهمید که
ایمان غیر از علم و آشنایی و دانایی است. آیا این بدان معناست که ایمان با
شک قابل جمع است؟
2. ایمان با شک قابل جمع نیست؛ زیرا شک صفت اهل کفر
است: «... بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِّن ذِکرِی» (ص، 4 ـ 8) و در آیه دیگر
ایمان در برابر شک قرار داده شده است: «لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ
بِالاَْخِرَهِمِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکّ» (سبأ، 21).
3. خدا از
انسان برای ایمان به خودش میثاق گرفته است و پیامبران را میفرستد تا آن
میثاق را یادآوری کنند: «وَ مَا لَکُمْ لاَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ
الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤمِنُوا بِرَبِّکُمْ وَ قَدْ أخَذَ
مِیثاَقَکُمْ» (حدید، 8). این پیمان در روز اَلَست، که در تعیین آن اختلاف
نظر هست، گرفته شده و در آنجا آدمیان توانستهاند ربوبیت پروردگار را شهود
کرده، و به آن اعتراف کنند. «وَ اِذْ أخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی ءَادَمَ مِن
ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ
بربِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهدْنآ» (اعراف، 172) و این شهود از طریق باطن
خود انسان حاصل شده است؛ زیرا میفرماید: «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی
أَنْفُسِهِمْ»، یعنی آنها را بر خود شاهد گردانید، سپس اعتراف گرفت که با
شهود خودتان ربوبیت مرا دریافتید و آنها پاسخ دادند بله دیدیم. خداوند،
معرفت خودش را در درون انسان نهاد تا امکان شناخت خدا و ایمان به او فراهم
آید. بههرحال، ایمان میتواند بر پایه شهود چیزی در درون انسان که شاهد
بر ربوبیت الاهی است، تحقق پذیرد.
4. مؤمنان هم به پیمان خود، با خدا
وفا میکنند: «مِّنٌ الْمُؤمِنینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَهَدُوا اللَّهَ
عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْیَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا
بَدَّلُوا تَبْدِیلاً» (احزاب، 23) برای وفای به پیمان هر شرایطی پیش آید،
چه در جنگ شهید شوند، چه زنده بمانند، پایدار و استوارند و چیزی آنها را
متزلزل نمیکند.
5. ایمان مستلزم توکل بر خداست؛ زیرا هنگامی که ایمان
وارد قلب شد و اطمینان آورد، به دنبال آن در مسائلی که پیشاوری مؤمن قرار
میگیرد، به دلیل اطمینانش به
خدا، ایمنی دارد و کار خود را به او
میسپارد: «وَ عَلَی اللَّهِ فَتَوَکَّلُوآ اِن کُنتُم مُّؤْمِنینَ»
(مائده، 23) و حتی در حال جنگ و محاصره و پیشآمدن سختیها، نه تنها متزلزل
نمیشود، که بر ایمانش افزوده میگردد و بر خدا توکل میکند و میگوید:
«وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» (آلعمران، 173).
6.
ایمان ملازمت ذاتی با عمل و گفتار ندارد. همانطورکه در بحث از حقیقت
ایمان گذشت، اطمینان قلبی برای ایمان کافی است و ذاتاً ملازمتی با عمل و
گفتار ندارد و عمل ظاهری خارج از حقیقت ایمان است. در آیات فراوانی در کنار
ایمان، به عمل صالح نیز امر شده؛ زیرا ایمان و عمل صالح نتیجهبخش و
رستگاریآفریناند: «مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوم الاَخِرِ وَ عَمِلَ
صَلِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ» (بقره، 62) و «وَ الْعَصْر *
اِنَّ الاِنسانَ لَفِی خُسْرٍ * اِلاَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا
الصّالِحات وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» (والعصر،
1 ـ 3) و این نشان از آن دارد که عمل، داخل در حقیقت ایمان نیست، وگرنه
نیازی به ذکر جداگانه آن، با این حد از کثرت نبود.
7. در عین حال، به
دلیل قرینشدن عمل صالح با ایمان در بیش از 90 آیه قرآن، ملازمه خارجی عمل
صالح با ایمان فهمیده میشود. یعنی لازمه خارجی و ظهور و جلوه ایمان، عمل
صالح است و یکی از اعمال صالح اقرار زبانی است. اگر عمل صالح نباشد، از
نبود ایمان پردهبرداری میشود. البته، این در صورتی است که مانعی بر سر
راه عمل وجود نداشته باشد. اگر، چنانچه پیشتر گذشت، مانعی برای عمل، همچون
اکراه و اجبار، در کار بیاید، ایمان بدون عمل نیز میتواند واقعیت و بقا
داشته باشد و مؤثر افتد و رهاییآفرین باشد.
8. ایمان بعد از توبه و قبل
از عمل صالح است؛ یعنی ابتدا باید از بدیها روگردان شد، سپس امکان تصدیق و
ایمان فراهم میشود، بعد از آن با داشتن ایمان میتوان به عمل صالح روی
آورد که در این حال مفید است و میتواند بر هدایت انسان نیز بیفزاید: «
فَأَمَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَعَسَی أن یَکُونَ مِنَ
الْمُفْلِحِینَ» (قصص، 67). البته مقصود از رویگردانی از بدیها که در
توبه لازم است، این نیست که شخص ابتدا در بدی باشد، سپس از آن جدا شود.
بلکه میتواند از همان ابتدا از بدیها روی تافته باشد. این هم خود
مرتبهای از توبه است. و شاید توبه معصومان، علیهمالسلام، نیز از این سنخ
باشد. در این
آیه ضمن رعایت ترتیب میان سه چیز، احتمال رستگاری به دنبال
این سه چیز بیان شده است: «اِلاَّ مَن تَابَ وَءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً
صَالِحاً فَأُولَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ کَانَ
اللَّهُ غَفُورًا رَّحیمًا» (فرقان، 70). در این آیه، ضمن رعایت همان
ترتیب، تبدیل بدیها به خوبیها و چشمپوشی الاهی و رحمت او گوشزد شده
است: «وَ اِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً
ثُمَّ اهْتَدَی» (طه، 82). در این آیه باز ضمن رعایت همان ترتیب، به مسئله
اهتدا اشاره شده است که پس از عمل صالح ایجاد میشود. اما آیا راه یافتگی،
تنها پس از ایمان و عمل صالح است؟
9. ایمان، خودْ راهیافتگی است:
«فَاِنْ ءَامَنُوا بمثَل مَآ ءَامَنتُمْ بهِ فَقَدِ اهْتَدَوا» (بقره،
137). استفاده از کلمه «قد» که به معنای تحقق قطعی است، نشان میدهد که خود
ایمان نوعی راهیافتگی است. بنابراین، اگر در بند قبل نوعی راهیافتگی پس
از ایمان و عمل صالح بیان شده است، درواقع به ازدیاد ایمان و ازدیاد
راهیافتگی مربوط میشود.
10. ایمان مرتبهای برتر از اسلام است:
«قَالَتِ الاَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤمٍِنُوا وَلَکِن قُولُوا
أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُل الاِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ اِن
تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لاَیَلِتْکُم مِّنْ أَعْمَلکُمْ شَیْئاً
اِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحیمٌ * اِنَّمَا المُؤمِنُونَ الَّذِینَ
ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَ جَهَدُوا
بِأَمْوَلَهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحیمٌ *
اِنَّما المُؤمِنُونَ الَّذِینَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ
لَمْ یَرتَابُوا وَ جَهَدُوا بِأَمْوَلِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبیلِ
اللَّهِ أَولئِکَ هُمُ الصَّدِقُونَ * قُلْ أَتُعَلِّمُونَ اللَّهَ
بِدینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَواتِ وَ مَا فِی الاَرْضِ
وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ * یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا
قُل لاَّتَمُنُّوا عَلَیَّ اِسْلَمَکُم بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ
أَنْ هَدَئکُمْ لِلاِیمَانِ اِن کُنتُمْ صَادقِینَ» (حجرات، 14 ـ 17). در
این آیات، اسلام آوردن عربهای بادیهنشین موضوع بحث است. آنها اسلام آوردن
خود را امری بسیار مهم تلقی میکردند و از این طریق، هم منت میگذاشتند و
هم طالب پاداش بودند. خداوند میفرماید که کار شما ایمان نبوده است، بلکه
صرفاً اسلام آوردهاید و تا ایمان در دلهای شما نفوذ نکند، و شک و تردیدها
را از دل بیرون نکنید و با صداقت و اخلاص در راه خدا جهاد نکنید، نمیتوان
شما را مؤمن به حساب آورد. خداوند شما را به سوی ایمان دعوت کرده است، نه
اینکه صرفاً اسلام بیاورید و به همین جهت خدا بر شما منت دارد. بله، به
خاطر تسلیم شدنتان، اگر مطیع دستورات پیامبر باشید، خداوند، از سر رحمت،
پاداش شما را ضایع نمیکند. برتری ایمان از اسلام، از این آیات، به خوبی
فهمیده میشود.
البته «اسلام» استعمالهای دیگری نیز دارد که در
پارهای موارد به معنایی به کار میرود که با ایمان تفاوتی ندارد. در این
زمینه در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت.
3. متعلق ایمان
1. خدا
برترین و اصلیترین متعلق ایمان است: «مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الیَوْم
الاَخِر وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهمْ» (بقره،
62)
2. پیامبر دومین موضوعی است که در آیات فراوانی به عنوان متعلق
ایمان معرفی شده است: «یأیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا ءَامَنُوا بِاللَّهِ
وَ رَسُولِهِ» (نساء، 136). سایر پیامبران نیز متعلق ایمان شمرده شدهاند:
«لاَنُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ» (بقره، 285).
3. روز
واپسین، سومین متعلق ایمان در آیات قرآن است: «اِنَّ الَّذِینَ
لاَیُؤمِنُونَ بِالاَخِرَهِ عَن الصِّراطِ لَنَکِبُونَ» (مؤمنین، 74).
4.
کتابهای آسمانی، به ویژه قرآن، متعلق بعدی ایمان است: «ءَامِنُوا
بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتَبِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَی رَسُولِهِ وَ
الْکِتَبَ الَّذِی أَنزَلَ مِن قَبْلَ» (نساء، 136).
5. فرشتگان نیز
متعلق ایمان قرار میگیرند: «وَ الْمُؤمِنُونَ کُلُّ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ
مَلَئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ» (بقره، 285).
6. آیات خداوند نیز از متعلقات ایمان است: «وَ الَّذِینَ هُم بِائتِ رَبّهِمْ یُؤمِنُونَ» (مؤمنون، 58).
7.
امور ناپیدا نیز متعلق ایمان است. برخی چیزها بر انسان آشکار نمیشود و
نمیتواند با قوای خود به آنها دست یابد. در اینجا ایمان اقتضا میکند به
اعتماد خدا و پیامبرش، آن امور ناپیدا را تصدیق کند و به آنها نیز ایمان
داشته باشد: «الَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِالْغَیْبِ»
(بقره، 3).
8. دیدار خداوند نیز متعلق ایمان است: «لَّعَلَّهُمْ بِلِقآءِ رَبِّهِمْ یُؤمِنُونَ» (انعام، 154).
9.
از جمله متعلقات ایمان، در سوی منفی مسئله، ایمان به باطل است. یعنی کسانی
که به خدا و پیامبرش ایمان ندارند، به باطل ایمان میآورند: «وَ الَّذِینَ
ءَامَنُوا بِالْبَطِل وَ کَفَرُواْ بِاللَّه» (عنکبوت، 52).
10. ایمان به جن هم ممکن است و البته کاری نارواست: «بَلْ کَانُوا یَعْبُدُون الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِم مُّؤمِنُونَ» (سباء، 41).
11.
ایمان به «جبت» و «طاغوت» و طرفداری از کافران و راه یافته دانستن آنان
نیز ممکن است: «یُؤمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّغُوتِ وَ یَقُولُونَ
لِلَّذِینَ کَفَروا هَؤُلاءِ أهْدَی مِِنَ الَّذِینَ ءَامَنُوا سَبیلاً»
(نساء، 51).
البته متعلقات ایمان منحصر در این امور نیست و بسیاری
چیزهای دیگر میتواند متعلق ایمان باشد. آنچه در قرآن کریم ذکر شده،
مصداقهای مهم و مورد توجه ایمان است.
4. آثار و لوازم ایمان
1. رستگاری و نجات مؤمن حقی بر خداست: «ثُمَّ نُنَجِی رُسُلَنَا وَ
الَّذِینَ ءَامَنُوا کَذَلِکَ حَقًّا عَلَیْنَا نُنج الْمُؤْمِنِینَ»
(یونس، 103) و «قَدْ أفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ» (مؤمنون، 1). اما آیا ایمان
شرط کافی فلاح است و نیاز به چیزی دیگری نیست؟
2. ایمان لزوماً به
رستگاری نمیانجامد؛ یعنی شرط کافی برای رستگاری به حساب نیامده است: «مَن
تَابَ وَءامَنَ وَ عَمِلَ صَلحِاْ فَعَسَی أَن یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحین»
(قصص، 67). مؤمن به رستگاری امیدوار است، اما تضمین وجود ندارد، بستگی دارد
که انسان در چه شرایطی قرار گیرد و در نهایت چگونه باشد، ولی در شرایطی
مؤمنان وارثان بهشتاند: «أولئک هُمُ الوَرثُونَ * الَّذینَ یَرثُونَ
الفِرْدوسَ هُمْ فیها خَلدُون» (مؤمنون، 10 ـ 11).
3. عمل از آثار خارجی
ایمان است؛ یعنی اگر کسی مؤمن باشد، عمل صالح از او سر میزند. سوره
مؤمنون پارهای از اوصاف مهم مؤمنان را برمیشمرد: «قَدْ أَفْلَحَ
الْمُؤمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَشِعُونَ * وَ الَّذِینَ
هُمْ عَن اللَّغْو مَعْرضُونَ * و الّذین هُمْ لِلزَّکاه فَاعلُونَ * وَ
الَّذینَ هُمْ لِفٌرُوجِهمْ حَافِظُونَ * اِلاَّ عَلَی أَزْوَجِهِمْ أَوْ
مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَانَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَن
اَبْتَغَی وَرَآءَ ذَلِکَ فَأُؤلَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ * وَ الَّذِینَ
هُمْ لاَِمَنَتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَلَی
صَلَوتِهِمْ یُحَافِظُونَ» (مؤمنون، 1ـ 8). اگر کسی ادعای ایمان کرد و
مانعی هم برای عمل نداشت، در عین حال عمل صالح از او سر نزد، درواقع ایمان
ندارد؛ زیرا لازمه وجود ایمان در قلب انسان، بروز آن در رفتار و گفتار
اوست.
4. ایمان در برخی شرایط بیفایده است و اثری ندارد. سنت الاهی بر
این است که ایمان در هنگام مواجهشدن با لحظه مرگ و دیدن عذاب خداوند
بیثمر است: «فَلَمَّا رَأَؤْ بَاسَنَا قَالُوا ءَامَنَّا بِاللّّهِ
وَحْدَهُ وَ کَفَرْنَا بمَا کُنَّا بِهِ مُشرِکینَ * فَلَمْ یَکُ
یَنفَعُهمْ اِیمَنُهُمْ لَمَّا رَأَوْ بَأْسَنَا سُنَّتَ اللّهِ الّتِی
قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْکَفِرُونَ» (غافر، 84 ـ
85) و «هَلْ یَنظُرُونَ اِلاَّ أَن تَأتِیَهُمُ المَلَئکَهُ أَو یَأتِیَ
رَبُکَ أوْ یَأَتِیَ بَعضُ ءَایَتِ رَبِّکَ یَومَ یَأتِی بَعضُ ءَایَتِ
رَبِّکَ لاَیَنفَعُ نَفسًا اِیمَنُهَا لَم تَکُن ءَامَنَت مِن قَبلُ أَو
کَسَبَت فِی اِیمَنِهَا خَیراً» (انعام، 158).
5. ایمان با محبت،
ملازمت دارد. لازمه تصدیق قلبی یا عقدالقلب، دوستی است. دوستی با خدا و
دوستان او و دشمنی با دشمنان خدا از لوازم جداییناپذیر ایمان است:
«وَ
مِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا یُحِبُّونَهُم
کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» (بقره،
165). اگر کسی برای خدا شریک بگیرد و او را دوست بدارد، از دایره ایمان
خارج است. شدیدترین دوستی مؤمن از آن خداست: «یَأَیُّهَا الَّذِینَ
ءَامَنُوا مَن یَرتَدَ مِنکُم عَن دِینِهِ فَسَوفَ یَأَتِی اللَّهُ بِقَومٍ
یُحِبُّهُم وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَی المُؤمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَی
الکَفِرِینَ» (مائده، 54).
مؤمنان نباید با کفار، حتی اگر پدران و
برادران آنها باشند و دوستی زیادی داشته باشند بهطوریکه آن دوستی موجب
بازماندن از راه درست شود: «یَأَیُّهَا الَّذِینَءَامَنُوا لاَتَتَّخِذُوا
ءَابَاءَکُم وَاِخوَنَکُم أَولِیَاءَ اِنِ استَحَبُّوا الکُفرَ عَلَی
الایمانِ وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُم فَأَولَئکَ هُمُ الظَّلِمُؤنَ * قُل
اِن کَانَ ابَآؤُکُم وَأَبنَآؤُکُم وَاِخوَانُکُم وَ أَزوَاجُکُم وَ
عَشِیرَتُکُم وَأَموالٌ اقتَرَفتُمُوهَا وَتِجَرَهٌ تَخشَونَ کَسَادَهَا
وَمَسَکِنُ تَرضَونَهَآ أَحَبُّ اِلَیکُم مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ
جِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأَتیَ اللّهُ بِأَمْرهِ و
اللّهُ لاَیهدی الْقومَ الْفاسِقینَ» (توبه، 23 ـ 24) و «لاّتَجدُ قوماً
یُؤمِنُونَ بِاللّهِ
وَ الیَومِ الاَخِرِ یُوَآدُّونَ مَن حَآدَّ
اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَو کَانُوا ءَابَآءَهُم أَو اِخوَنَهُم أَو
عَشِیرَتَهُم أَولَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الاِیمَنَ وَ أَیَّدَهُم
بِرُوحٍ مِّنهُ وَ یُدخِلُهُم جَنَّتٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الاَنهارُ
خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ أَولَئِکَ حِزبُ
اللَّهِ أَلا اِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ المُفلِحُونَ» (المجادله، 22).
دوستی مؤمنان باید میان خودشان باشد: «وَ الْمُؤمنُونَ وَ المُؤمِنتُ
بَعْضُهُمْ أَوْلیآءُ بَعْضٍ»
6. نزول آرامش بر قلب مؤمن از آثار ایمان
است: «هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ المُؤمِنینَ
لِیَزدَادُوا اِیماَناً مَّعَ» (فتح، 4)، نزول آرامش بهطور ویژه در
سختیها و میدانهای جنگ: «ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی
رَسُولِهِ وَ عَلَی المُؤمِنینَ» (توبه، 26). این ترس، که ترسی مقدس و
مبارک است، به هنگام یاد خدا بر دل مؤمن میافتد: «اِنَّمَا المُؤمِنُونَ
الَّذِینَ اِذَا ذُکِرَ اللَّهَ وَجِلَت قُلُوبُهُم وَ اِذَا تُلِیَت
عَلَیهِم ءَایَتُهُ زَادَتهُم اِیماَناً وَ عَلَی رَبِّهِم یَتَوَکَّلُونَ»
(انفال، 2).
7. ترس از خدا و نترسیدن از غیرخدا از دیگر آثار ایمان
است: «اِنَما ذلکُمُ الشّیَطانُ یَخوّفُ أولیآءَهُ و فَلاتَخافُوهُمْ وَ
خافُونِ ان کنتُمُ مُؤمِنینَ» (آلعمران، 175)
8. در عین حال، عمل به
مقتضای ایمان موجب برداشتهشدن ترسها و غمها میشود: «مَن ءَامَنَ
بِاللَّهِ وَ الیَوم الاَخِِر وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوفٌ عَلَیهِم وَ
لاَهُم یَحزَنُونَ» (مائده، 69) و «وَ ما نُرْسِلُ المُرسَلینَ الا
مُبَشرینَ وَ مُنذرینَ فَمَنَ وَ أصْلَحَ فَلاَ خَوْفُ عَلَیهمْ وَ لاهُمْ
یَحْزنُونَ» (انعام، 48).
9 و 10. خداوند سرپرستی مؤمن را برعهده
میگیرد و آنها را از تاریکی به نور میبرد: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ
ءَامَنُوا یُخرِجُهُم مِّنَ الظُلُماتِ اِلَی النُّورِ» (بقره، 257).
11.
یکی از لوازم ایمان، سربلند بیرون آمدن از آزمونهایی سخت است: «أَحَسِبَ
النَّاسُ أَن یُترَکُوا أَن یَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُم لاَیُفتَنُونَ *
وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبلِهِم فَلَیَعلَمَنَّ اللَّهُ
الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعلَمَنَّ الکَاذِبِینَ» (عنکبوت، 2 ـ 3). صدق
ایمان باید آشکار شود. به همین دلیل آزمونهای سخت و تکانهای شدید در
پیشروی مؤمنان قرار دارد: «هُنَالِکَ ابتُلِیَ المُؤمِنُونَ وَ زُلزِلُوا
زِلزَالاً شَدِیدًا» (احزاب، 11).
ایمان در روایات
در روایات اسلامی
ایمان در معنای لغویاش استعمال شده و به معنای امانت و نیز امنیت و در
امان بودن آمده است: علیu میفرمایند: «مؤمن، امین بر خودش است و با هوای
نفس و حس خودش مبارزه میکند.» (آمدی، 1360: 2204). پیامبر خداr:
میفرمایند: «مؤمن کسی است که مردم او را بر جان و مال خود امین گردانند.»
(المتقی الهندی، 1379 ق 739)
در احادیث فراوانی ایمان به سه جزء تقسیم
شده است: جزء قلبی، جزء زبانی و جزء عملی. امام رضاu: میفرمایند: «ایمان
عقد قلبی، لفظی بر زبان و عمل جوارح است.» (الصدوق، بیتا الف: 180/2). اما
از مراجعه به آیات ذکر شده از قرآن و احادیث دیگر فهمیده میشود که جزء
زبانی و عمل ظاهری، خارج از حقیقت ایماناند و جزء قلبی حقیقت ایمان را
تشکیل میدهد. پیامبر اسلامr میفرمایند: «ایمان، به آراستن (ظاهر) و
آرزواندیشی نیست، بلکه ایمان، آن است که خالصانه در قلب باشد و اعمال نیز
آن را تصدیق کنند.» (مجلسی، 1403 ق: 69/72/26). در این روایت، پیامبر
ابتدا ظاهرگرایی را نفی میکنند و میفرمایند که ایمان صرفاً آراستن ظاهر
یا امری زینتی نیست که قابل انفکاک از انسان باشد. از سوی دیگر در قلب
انسان نیز امور مختلفی جریان دارد و ایمان صرفاً آرزوها و آمال انسان
نمیباشد. بلکه ایمان امری واقعی (در برابر آرزواندیشی) و قلبی (در برابر
ظاهرگرایی) است که به دلیل حقیقیبودن، و نه خیالاندیشی، ملازم با عمل
است. ایمان بیعمل، چونان سرابی است که بهرهای از حقیقت ندارد. در حدیثی
از پیامبر گرامی اسلام نقل شده: «ایمان و عمل برادر و شریک نزدیکاند که
خداوند هیچیک را بدون دیگری نمیپذیرد.» (المتقی الهندی، 1397 ق: 59).
چنانکه
در بحث از آیات قرآن گذشت، ایمان، نوعی اطمینان قلبی است که سکون و آرامش
میآورد. این آرامش از آنروست که انسان مؤمن آنچه را نزد خداست کافی و
کارآمد میداند. بههمین دلیل است که در روایات از امیرالمؤمنین میخوانیم:
«ایمانِ بنده خدا صادقانه نیست، مگر آنکه نسبت به آنچه در دست خداست
اطمینان بیشتری داشته باشد تا آنچه در دست خودش است.» (مجلسی، 1403 ق:
103/73/79). همچنین فرد مؤمن غیر از آنکه به خدا اعتماد دارد، از او و
تقدیرش نیز رضایت دارد. امام جعفر صادق میفرمایند: «بدانید که هیچ
بندهای ایمان ندارد، مگر آنکه در آنچه خدا برایش کرده است رضایت داشته
باشد، چه برایش مطلوب باشد، چه نباشد.» (مجلسی، 1403 ق: 78/217/93) و این
اصل ایمان است؛ یعنی تسلیم خدابودن با رضایت و رغبت، نه از سر اکراه و
ترس. علیu: در حدیثی میفرماید: «اصل ایمان، تسلیم نیک به امر خداست.»
(آمدی، 1360: 3087). این تسلیم از سر اکراه و اجبار یا برای منافع دنیوی
نیست، بلکه تسلیم نیک است که چیزی برتر از اصل اسلامآوردن و تسلیمشدن
است. امام باقرu در مورد ایمان میفرماید: «ایمان آن چیزی (تسلیمی نیک) است
که در قلب باشد، ولی اسلام چیزی (تسلیم ظاهری) است که براساس آن ازدواج و
ارث و امنیت سامان مییابد. ایمان با اسلام شریک است، ولی اسلام با ایمان
شریک نیست. (یعنی هر اسلامی ایمان نیست)» (مجلسی، 1403 ق: 78/117/48).
اسلام
دو حیثیت اساسی دارد: یکی اینکه نام دین خداست. چه باشیم، چه نباشیم، چه
دین خدا را بپذیریم، چه نپذیریم، در هرحال دین خدا چیزی است که وجود دارد و
دارای عینیت و هویتی مستقل برای خود است. دین اسلام وابسته به اشخاص نیست؛
یعنی امری انفسی (subjective) نیست، بلکه امری عینی (objective) است.
حیثیت دوم، جنبه شخصی آن است و آن هنگامی پدید میآید که کسی به قوانین
اسلام تن در دهد و آن را بپذیرد و به حقانیت آن اعتراف کند. حال، اگر علاوه
بر این اعتراف، در قلبش نیز آن را بپذیرد و به آن اعتقاد قلبی داشته باشد و
با عملش نیز آن را تصدیق کند، مؤمن شده است. امام صادقu میفرماید: «نام
دین خدا اسلام است و آن، دین خداست، قبل از شما، با شما و بعد از شما. پس
اگر کسی به دین خدا اعتراف کرد، مسلمان است و اگر کسی به دستورات الهی
گردن نهاد و عمل کرد، مؤمن است.» (کلینی،1381 ق: 2/38/4).
ایمان در اصطلاح فیلسوفان و متکلمان
ایمان
یکی از اولین مفاهیمی است که در جهان اسلام بر سر آن نزاعها درگرفت. یکی
از اولین گروههایی که به موضوع ایمان توجه نشان داد و تلاش کرد تا برای
پیشبرد مقاصد سیاسی و فرهنگی خود تعریفی از ایمان ارائه دهد، فرقه خوارج
بود. ابن تیمیه بر مسئله ایمان و اسلام تأکید میکند و میگوید: «بحث بر سر
معنای این دو کلمه نخستین اختلاف داخلیای بود که میان مسلمانان پدید
آمد.» (ابنتیمیه، 1392 ق: 142). ] این نظر ابن تیمیه درست نیست؛ زیرا
اولین اختلاف داخلی، بحث بر سر امامت و جانشینی پیامبر خداr بود، که
بلافاصله پس از رحلت پیامبرr رخ داد، در حالیکه بحث ایمان و اصل پیدایش
گروه خوارج مربوط به سالهای خلافت علیبن ابی طالبu یعنی، دست کم، بیست و
پنج سال بعد بود. در هرحال، میتوان موضوع ایمان را در ردیف سه موضوع مورد
اختلاف اولیه قرار داد نیز در مجمعالبیان، ایمان را به معرفت تفسیر کرده
و میگوید: «اصل ایمان معرفت به خدا و پیامبر او و همه آنچه پیامبران
آوردهاند، و هر آگاه به چیزی، تصدیقکننده آن است» (طبرسی، مجمعالبیان:
1/ 89 به نقل از سبحانی، 1416 ق: 11).
2. عمل: معتزله، حقیقت ایمان را
عمل میدانند و کسی که اعمال اصلی را ترک کند، خارج از حد ایمان است
(دادبه، 1380: 2 / 655). البته آنها اطلاق کلمه کفر را بر این عده جایز
نمیدانند و جایگاهی میانه کفر و ایمان برای این دسته قائلاند (المنزله
بین المنزلتین). خوارج نیز چیزی شبیه معتزله و تندتر از آنان میگویند. به
نظر خوارج مرتکب کبیره، کافر است و برخی او را مشرک میدانند. دستهای از
خوارج که «فضیلیه» نام دارند، هر گناهی را ـ هر چند صغیره باشد ـ موجب خروج
از ایمان و کفرشدن میدانند. (شیخ طوسی، 1400 ق: 141).
3. زبان:
بهگمان اکثر مرجئه، ایمان تصدیقِ زبانی است و کفر انکار زبانی (شیخ طوسی،
1400 ق: 140 ـ 141). از آنجا که کار زبان اقرار به حقانیت اصول اسلامی است،
پس ایمان همان اقرار است. محمدبن کرّامالسجستانی و بهتبع او کرّامیه
معتقدند که چون پیامبر و اصحاب آن حضرت، ایمان کسی که شهادت زبانی بدهد
پذیرفتهاند، پس ایمان چیزی جز اقرار زبانی نیست (سبحانی، 1416 ق: 13 ـ 14؛
دادبه، 1380: 2 / 654) اشتباه این گروه در این است که نتوانستهاند میان
ایمان و اسلام و نیز مراتب اسلام تمایز بگذارند.
4. دل: شیخ طوسی، به
دلیل معنای لغوی و اینکه اصل در اصطلاحات عدم انتقال معنای اصطلاحی از
معنای لغوی است، مگر اینکه دلیلی بر نقل اقامه شود، ایمان را صرفاً کار دل
میداند و میگوید:
ایمان تصدیق قلبی است و آنچه بر زبان جاری میشود
شرط نیست و هر کس که خدا و پیامبر و همه آنچه خدا معرفتش را واجب گردانده،
بشناسد و به آن اعتراف داشته باشد و آن را تصدیق کند، مؤمن است. کفر نقیض
آن است، و آن عبارت است از انکار قلبی، نه زبانی. نسبت به آنچه خداوند
معرفتش را بر او واجب کرده است (شیخ طوسی، 1400 ق: 140).
در این دیدگاه،
اقرار زبانی نه جزء حقیقت ایمان است، نه شرط آن. حتی برخی معتقدند که
انکار زبانی هم ضرر ندارد، مشروط بر آنکه آن اصول یاد شده را در قلب
پذیرفته باشد. جهمبن صفوان، و به تبع او جهیمه، این نظر را دارند. اما
اکثر طرفداران این دیدگاه، در مورد تصریح به خلافت ساکتاند. بسیاری از
اشاعره، برخی از مرجئه، نجاریه و گروهی از متکلمان امامیه، مانند سیدمرتضی ،
مولی عبدالرزاق لاهیجی و شیخ طوسی (که گذشت)، از این دیدگاه طرفداری
میکنند (دادبه، 1380: 2 / 654). ابن میثم ] کمالالدین میثمبن علیبن
میثم البحرانی (م 679 ق) ادیب و متکلم متبحر شیعه قاضی عضدایجی و سیدشریف
جرجانی همین را میگویند (تفتازانی، 1409 ق: 5 / 181 ـ 200؛ جرجانی، 1370: 8
/ 322 ـ 323).
5. معرفت و عمل: آقای شبستری معتزله را طرفدار این نظریه
میداند، هر چند در دیدگاه شیخ طوسی، معتزله ایمان را عمل صرف میدانند
(شیخ طوسی، 1400 ق: 141)، در همین حال به نظر آیتاللّه سبحانی، معتزله
ایمان را تصدیق و عمل و اقرار زبانی میدانند (السبحانی، 1416 ق: 12). به
هر حال آقای شبستری میگوید در نظر معتزله:
واجب گردانیدن نخستین، کار
عقل است، نه شرع؛ ایمان در درجه اول تبعیت عملی از ایجابهای عقلی است و در
درجه دوم تبعیت عملی از ایجابهای شرعی. در نظر معتزله مرتکب گناهان کبیره
نمیتواند مؤمن باشد؛ چون ارتکاب این گناهان تخلف آشکار از عمل به وظیفه
است (شبستری، 1380: 10 / 714).
اما به نظر میرسد این برداشت از نظر
معتزله قرین به صواب نباشد؛ زیرا، چنان که خود مؤلف محترم آورده است: «در
نظر معتزله تصدیق وجود خدا و پیامبران و اوامر و نواهیالاهی از اساسیترین
وظایف انسان است و وقتی این وظایف را به جا میآورد، مؤمن شناخته میشود»
(شبستری، 1380: 10 / 714). بنابراین، اگر از نظر معتزله لازم است که وجود
خدا و پیامبران را تصدیق کنیم، به دلیل این نیست که معرفت را جزء حقیقت
ایمان میدانند، بلکه به دلیل آن است که آن را یکی از واجبات میدانند.
یعنی آن چه داخل حقیقت ایمان است، عمل به واجبات و ترک محرمات است.
بنابراین، تفسیر شیخ طوسی از دیدگاه معتزله درستتر مینماید.
6. دل و
زبان: براساس این دیدگاه ایمان عبارت است از تصدیق قلبی به اضافه اقرار
زبانی و هیچ یک بدون دیگری کافی نیست. خواجه نصیرالدین طوسی و علامه حلی در
کتاب کشف المراد و فی شرح تجرید الاعتقاد، بر این قولاند. اکثر فقیهان،
برخی از اشاعره و بیشتر امامیه از این قول طرفداری کردهاند. فتح اللّه
کاشانی در کتاب خلاصه المنهج تصریح کرده که امامیه بر این قول اجماع دارند
(دادبه، 1380: 2 / 654). اما این ادعا درست نیست و در میان امامیه بسیاری
قول اول را قبول دارند و بیساری ایمان را فقط کار دل و قلب میدانند. خواجه
نصیرالدین طوسی در استدلال بر گفته خودش میگوید که تصدیق تنها کافی نیست،
زیرا در قرآن میفرماید: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَیقَنَتهَآ
أَنفُسَهُمْ» (نمل، 14). علامه حلی نیز آیه دیگری اضافه میکند: «فَلَمَّا
جَآءَهُم مَّا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ» (بقره، 89). در این آیات معرفت برای
کسانی اثبات شده است، در حالی که کافرند. بنابراین، تصدیق تنها میتواند
با کفر جمع شود و ایمان نیست. از طرف دیگر اقرار زبانی تنها نیز کافی نیست؛
زیرا در قرآن آمده است: «قَالَتِ الاَعرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّم
تُؤمِنُوا وَ لَکِن قُولُوا أَسلَمنَا» (حجرات، 14). این آیه نشان میدهد
که اقرار زبانی اعراب برای ایمان داشتن آنها کافی نیست (علامه حلی، 1353:
270). قسمت دوم استدلال آن بزرگان درست است، اما قسمت اول آن نادرست است؛
زیرا آن آیات ناظر به تصدیق قلبی نیستند، بلکه معرفت را بیان میکند و
میان معرفت و تصدیق قلبی تفاوت است. اشکال کار در اینجاست که آن دو بزرگوار
تصدیق قلبی را همان معرفت گرفتهاند، در حالیکه تصدیق قلبی چیزی فراتر از
معرفت است و عملی اختیاری است که با گرهزدن دل به یک چیز تحقق پیدا
میکند.
7. دل و زبان و عمل: مطابق این دیدگاه ایمان آمیزهای از تصدیق
قلبی، اقرار زبانی و عمل ظاهری است. مستند این دیدگاه روایاتی است که از
پیامبر اسلامr در این زمینه وارد شده است که فرمودند: «ایمان عقد قلبی و
گفتار به زبان و عمل جوارح است». قدمای اهل سنت، متکلمان خوارج، حشویان از
اهل اخبار و برخی از امامیه از این دیدگاه حمایت کردهاند. برخی دیگر نیز
کوشیدهاند اثبات کنند که عمل به ارکان از جمله ایمان نیست، بلکه دلیل بر
ایمان است؛ زیرا اگر عمل، جزء ایمان بود در آیات فراوانی از قرآن گفته
نمیشد که «الذین آمنوا و عملوا الصالحات»، چون ذکر عمل صالح جدای از
ایمان شده است، معلوم است که خارج از حقیقت ایمان است. (دادبه، 1380: 2 /
655).
جمعبندی و نتیجهگیری
از میان هفت نظریهای که درباره ایمان
داده شده، دیدگاه چهارم درست به نظر میرسد. تعریف شیخطوسی از ایمان که آن
را تصدیق قلبی میداند، هم با معنای لغوی آن سازگارتر است، هم با مجموعه
آیات قرآن و روایات اهلبیت بیشتر تطبیق میکند. در عصر حاضر نیز بزرگانی
چون علامه طباطبایی(ره) همین نظر را دارند. ایشان در تفسیر المیزان
میگویند که ایمان به خدا، عقد قلبی بر توحید او و شریعتش است و ایمان به
پیامبر، عقد قلبی بر این است که او پیامبر خداست و باید از امر و نهی او
تبعیت کرد و حکم او حکم خداست (طباطبایی، 1393 ق: 15 / 145). ایشان ایمان
را غیر از علم میداند و صرف علم به حقانیت چیزی را در ایمان آوردن به آن
کافی نمیداند (طباطبایی، 1393 ق: 18 / 259). ایشان همچنین ایمان را قابل
ازدیاد و کاهش میداند و عمل را نیز خارج از ایمان میداند. (طباطبایی،
1393 ق: 18 / 259 ـ 260)
شش نظریه دیگر نه با دیدگاه قرآنی مطابقت
دارند، نه با استعمال لغوی کلمه «ایمان» و نه با تحلیل فلسفی و روانشناختی
ایمان. چنانکه گذشت علم و عمل و گفتار چیزهایی غیر از ایماناند. ریشه
اصلی واژه «ایمان»، امن و امان است که امری نفسی و درونی است. امنیت در
برابر ترس قرار دارد. هنگامی که به کسی ایمان میآوریم، به او ایمنی
میبخشیم و میگوییم از مخالفت ما در امان هستی. این امنیت تا از عمق وجود
مؤمن برنخاسته باشد، به طرف مقابل سرایت نمیکند. در تحلیل فلسفی ایمان نیز
همین مسئله وجود دارد. تصدیق لفظی (گفتار) و ذهنی (علم) تنها لایههای
ظاهری ایمنی را دارند. عمق ایمنی هنگامی پدید میآید که تصدیق در قلب و با
عمق وجود باشد. اینجاست که مرز میان ایمان، و علم و عمل آشکار میگردد.
ایمنی حقیقی زمانی پدید میآید که بدانیم یک شخص با حقیقت وجودش، نه با
زبان دوگانه و عمل ریاکارانه، ایمان آورده است. پس به طور قطع، باید تصدیق
قلبی را جزء حقیقت ایمان بدانیم. این موضوع، نیز در آیات قرآن به روشنی
مشاهده میشود.
از سوی دیگر، نمیتوان گفتار یا علم یا عمل را جزء حقیقت
ایمان دانست؛ زیرا میتوان صورتهایی را فرض کرد که میان ایمان و تصدیق
قلبی با علم و عمل و گفتار جدایی پدید آید. هنگامی که کسی در فشار قرار
میگیرد و حقیقتاً ایمان دارد، اما مجبور میشود عمل یا گفتاری برخلاف
مقتضای ایمانش انجام دهد، نمیتوان گفت که او ایمان ندارد. هم استعمال لغت
این موضوع را تأیید میکند و هم تحلیل فلسفی و روانشناختی. البته، آنچه
بیش از همه در این بحث تعیینکننده است، استعمال این مفهوم در قرآن است.
ایمان
چیزی است که شرایط بود و نبود آن باید به تأیید شریعت برسد. با ملاحظه
آیات قرآن و جمعبندی آنها به این نتیجه رسیدیم که علم و عمل و گفتار، خارج
از حقیقت ایمان شناخته شدهاند. بنابراین باید هر سه قول اول را مردود
دانست.
از طرفی، ترکیبی از این سه چیز، همراه تصدیق قلبی یا بدون آن،
نیز نمیتواند حقیقت ایمان را بسازد. زیرا وقتی این سه چیز نتوانستند جزء
حقیقت ایمان باشند، تفاوتی نمیکند که همراه چیز دیگری، یا به تنهایی در
نظر گرفته شوند. براین اساس، قولهای پنجم، ششم و هفتم نیز ناصواباند.
بنابراین،
میتوان ویژگیهای ایمان را به اختصار اینچنین برشمرد: ایمان، عملی
اختیاری، یعنی تصدیق قلبی یا عقدالقلب است که با تسلیم قلبی و رضایت باطنی
همراه است و اطمینانآور است و قابل افزایش یا کاهش و نیز تبدیل یافتن به
کفر و تکذیب است و به دلیل قلبیبودن، قابل پوشاندن است. ایمان غیر از علم و
معرفت است، در عین حال با شک قابل جمع نیست. ایمان براساس معرفی خدا در
درون انسان و میثاقی است که خداوند از آدمیان گرفته است و پیامبران یادآور
آن پیماناند و مؤمنان نیز به پیمان خود وفا میکنند. ایمان مستلزم توکل بر
خداست و هر چند ملازمت ذاتی با گفتار یا عمل ندارد، در صورت نبودن مانع
ملازمت خارجی با اقرار زبانی و عمل ظاهری دارد. اقرار زبانی نشانه رسمی و
اجتماعی ایمان است و سایر اعمال ظاهری تجلیات ایمان و نیز تصدیقکننده
ایماناند.
درباره نسبت میان ایمان و اسلام، به اجمال میتوان ایمان را
رتبهای برتر از اسلام دانست. براساس آنچه گذشت، اسلام علاوه بر آنکه نام
دین خداست، نام مرحله تسلیمشدن ظاهری است که موجب تحقق آثار دنیوی
میشود، آنچه آثار آخرتی را ایجاب میکند، ایمان است. اما اگر خواسته
باشیم کمی بیشتر تفصیل دهیم، میتوانیم مراتبی را که علامه طباطبایی (ره)
برای اسلام و ایمان ذکر کردهاند بهطور خلاصه بیان کنیم. ابتدا معنای
اسلام:
«اسلام» و «تسلیم» و «استسلام» یک معنا دارند و همه از «سلم»اند.
اگر از دو چیز، یکی نسبت به دیگری بهگونهای باشد که با آن مخالفت نکند و
آن را دفع نکند، نسبت به آن چیز اسلام آورده یا تسلیم آن شده است. خدای
متعال میفرماید: «بَلَی مَن أسلَمَ وَجهَهُ لِلَّهِ؛ آری هر کس خود را با
تمام وجود به خدا تسلیم کند.» (بقره، 112) و
(بقره، 112) و نیز
میفرماید: «وَجَّهتُ وَجهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَوتِ وَ الاَرضَ
حَنِیفا؛ از روی اخلاص و تسلیم روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها
و زمین را پدید آورده است.» (انعام: 79). ... پس اسلامِ انسان نسبت به خدا
ویژگی انقیاد و قبول از خدا نسبت به هر چیزی است که از سوی خدا به انسان
برسد، چه امور تکوینی، از قضا و قدر باشد، چه امور تشریعی، از امر و نهی،
باشد، چه هر چیز دیگر. از همین روست که اسلام دارای مراتبی است، بستگی دارد
که مراتب چیزهایی که از سوی خدا میرسد چه باشد. (طباطبایی، 1393 ق: 1 /
301)
ایشان همچنین اسلام را تسلیم عملی به دین از طریق عمل به همه
تکالیف دانستهاند و ایمان را عقدالقلب نسبت به دین میدانند، بهگونهای
که عمل جوارح بر ایمان مترتب شود. به همین دلیل است که در آیه: «اِنَّ
المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ وَ المُؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ» (احزاب، 35)
مسلمان جدای از مؤمن ذکر شده است. (طباطبایی، 1393 ق: 16 / 314)
علامه
طباطبایی(ره) برای اسلام و ایمان چهار رتبه ترسیم میکند. هر مرتبهای از
ایمان بالاتر از اسلام همرتبه خودش است. یعنی در رتبه اول اسلام و ایمان،
ایمان بالاتر است. همینطور در رتبههای بعدی. اینک آن چهار رتبه:
1.
اولین رتبه اسلام، قبول ظاهر امر و نهیهای شرعی، با گفتن شهادتین بر زبان
است، خواه قلباً هم آن را قبول کرده باشد، خواه قبول نکرده باشد. خدای
متعال در قرآن کریم میفرمایند: «قالَتِ الاَعرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّم
تُؤمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسلَمنَا وَ لَمَّا یَدخُل الاِیمانُ فِی
قُلُوبِکُم» (حجرات، 14). به دنبال این مرتبه از اسلام، اولین مرتبه ایمان
است که پذیرش قلبی همان شهادتین است و لازمهاش عمل به بیشتر مسائل فرعی
است.
2. دومین رتبه اسلام، پس از ایمان رتبه اول قرار میگیرد و آن
تسلیم و انقیاد قلبی به اغلب اعتقادات حق به تفصیل و اعمالی که به تبع آن
لازم میشود، هر چند ممکن است گاهی خلافی هم صورت بگیرد. این اسلام در
متقیان پدید میآید و خداوند در وصف آنان میفرماید: «الَّذِینَ ءَامَنُوا
بِاَیَتِنَا وَ کَانُوا مُسلِمینَ؛ کسانی که به آیات ما ایمان آوردند و
تسلیم بودند.» (زخرف، 69) و نیز فرمود: «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا
ادخُلُوا فِی السِّلمِ کَآفَّهَ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، همگی به
اطاعت خدا درآیید.» (بقره، 208). این اسلام، در رتبه پس از ایمان رتبه اول
قرار دارد و پس از این اسلام ایمان رتبه دوم قرار میگیرد و آن اعتقاد
تفصیلی به حقایق دینی است: «اِنَّمَا المُؤمِنُونَ الَّذِینَ ءَامَنُوا
بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَم یَرتَابُوا وَجَهَدُو
بِأَموَلِهِم
وَ أَنفُسِهِم فِی سَبیل اللَّهِ أَولَئِکَ هُمُ الصَّدِقُونَ؛ به راستی
که مؤمنان کسانیاند که به خدا و پیامبر او گرویده و شک نیاوردهاند و با
مال و جانشان در راه خدا جهاد کردهاند، ایناناند که راستکردارند»
(حجرات، 15) و نیز فرمود: «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا هَل أَدُلُّکُم
عَلَی تِجَرَهٍ تُنجِیکٌم مِّن عَذَابٍ أَلیمٍ * تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ
وَرَسُولِهِ وَ تُجَهِدُونَ فِی سَبیل اللَّهِ بِأَموَلِکُم
وَأَنفُسِکُم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، آیا شما را بر تجارتی راه
نمایم که شما را از عذابی دردناک میرهاند؟ به خدا و فرستاده او بگروید و
در راه خدا با مال و جانتان جهاد کنید.» (صف، 10 ـ 11). در این آیه،
خداوند مؤمنان را به ایمان راهنمایی کرده است. بنابراین ایمان دوم غیر از
ایمان اول است.
3. مرتبه سوم اسلام، پس از ایمان رتبه دوم به دست
میآید. هنگامی که نفس انسان ایمان رتبه دوم و اخلاق آن رتبه را پیدا کرد،
قوای مختلف او انقیاد پیدا میکنند و تسلیم خداوند میشوند و از زخارف
دنیا دل میبرند و بهگونهای خداوند را اطاعت میکنند که گویا او را
میبینند و اگر به این حد هم نرسند، گویا خداوند آنها را میبیند و در باطن
انسان در انقیاد به خداوند هیچ مشکلی وجود ندارد: «فَلاَ وَ رَبِّکَ
لاَیُؤمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ
لاَیَجِدِوُا فِی أَنفُسِهِم حَرَجًا مِّمَّا قَضَیتَ وَ یُسَلِّمُوا
تَسلِیمًا» (نساء، 65). این تسلیم محض، مرتبهای بالاتر از ایمان مرتبه دوم
است. پس از این اسلام، ایمان رتبه سوم پدید میآید و همراه اخلاق فاضلهای
مانند رضا، تسلیم، صبر، زهد، ورع و ... است. خداوند میفرماید:
«قَدأَفلَحَ المُؤمِنُونَ * الَّذِینَ هُم فِی صَلاَتِهِم خاشِعُونَ * وَ
الَّذِینَ هُم عَن اللَّغو مُعرضُون» (مؤمنون: 1 ـ 3). شاید بتوان رتبه دو و
سه را یک رتبه دانست.
4. پس از اینکه ایمان رتبه سوم تحقق پیدا کرد و
انسان به وظیفه عبودیت خود عمل کرد و در برابر خداوند مانند بنده مملوکی
بود که هرچه مولایش بخواهد همان بشود، اسلام رتبه چهارم فرامیرسد و آن
وقتی است که عنایتی ربانی او را در برگیرد و شهود کند که همه ملک از آن
خداست و هیچ چیز مالک چیزی نیست، مگر به خواست خدا و هیچ صاحب اختیاری جز
خدا نیست. این افاضه الاهی کسبی نیست، بلکه وهبی است و اراده انسان تأثیری
در آن ندارد و شاید آنجا که قرآن از قول ابراهیم میگوید: «رَبَّنَا وَ
اجعَلنَا مُسلِمَین ِلَکَ وَ مِن ذُرِّیَتَنَآ أُمَّهً مُّسلِمَهً لَّکَ
وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُب عَلَینَآ اِنَّکَ أَنتَ التَّوَّابُ
الرَّحِیمُ» (بقره: 128)، اشاره به این مرتبه از اسلام باشد. مرتبه چهارم
ایمان، فراگیری همین حالت نسبت به همه وجود انسان است: «َلاَ اِنَّ
أَولِیَآءَ اللَّهِ لاَخَوفٌ عَلَیهِم وَ لاَهُم یَحزَنُون * الَّذِینَ
ءَامَنُوا
وَ کَانُوا یَتَّقُونَ....» (یونس، 62 ـ 63). این مؤمنان وقتی هیچ
استقلالی برای چیزی جز خدا قائل نیستند، از هیچ چیز جز خدا نمیترسند و
نگرانی و ناراحتی ندارند. (طباطبایی، 1393 ق: 1 / 301 ـ 303).
5. ویژگیها و مراتب اسلام و ایمان
البته
باید توجه داشت که این تفکیک میان مراتب اسلام و ایمان، تفکیکی قاطع و
دقیق نیست. نه تعیین مرز دقیق میان مراتب ممکن است، نه تعریف ویژگیهای هر
مرتبه چندان دقیق است، نه ترتیب مراتب گریزناپذیر است. فایده این رتبهبندی
این است که اجمالاً به وجود مراتب مختلف و پارهای ویژگیها که میتواند
در پایین آمدن یا بالا آمدن رتبه اسلام یا ایمان مؤثر باشد، توجه پیدا
شود. اگر بخواهیم در مورد این امور بحثی دقیق بکنیم، شاید نتوان هیچ یک از
رتبهها را به دقت تعریف کرد. بهعنوان نمونه، آیهای که درباره رتبه دوم
ایمان آورده شد، آیه 15 سوره حجرات است که بلافاصله پس از آیه 14
همان
سوره واقع شده و این آیه در وصف اسلام رتبه یک آورده شد. بنابراین، بهتر
بود که آیه شماره 15 برای ایمان رتبه یک بیاید، نه ایمان رتبه دو. سیاق آیه
نیز نشاندهنده و بیان همه ایمانی است که در آیه شماره 14 از اعراب نفی
شد.
بنابراین تنها میتوان اجمالاً تمایز میان رتبههای ایمان و اسلام
را پذیرفت. اصل این مدعا که اسلام و ایمان مراتبی دارند و در هر مرتبه
ایمان، از اسلام همرتبه خودش بالاتر است، مدعایی درست است که از مجموع
آیات قرآن در این زمینه قابل فهم میباشد.
یک نکته در اطلاق لفظ
«اسلام» و لفظ «ایمان» قابل توجه است که این دو لفظ گاهی به یک معنا به کار
رفتهاند و گاهی با تفاوت معنایی. در برخی استعمالها که با اجمال همراه
است، ایمان و اسلام به یک معنا به کار رفتهاند. اما هنگامی که به دقت به
کار میروند، به ویژه آنجا که هر دو با هم به کار میروند هر یک معنایی
متفاوت دارد. میتوان این مثل مشهور را در مورد آنها به کار برد که
«الاسلام و الایمان کالمسکین و الفقیر، اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا
اجتمعا؛ اسلام و ایمان مانند مسکین و فقیرند که هر گاه با یکدیگر جمع شوند،
از هم جدا میشوند و هر گاه از هم جدا شوند، جمع میشوند.»
رابطه اسلام و ایمان در استعمال اجمالی، تساوی است و در استعمال تفصیلی عموم و خصوص منوجه است.
این
استعمال لفظ در معنای فعلی آن است. اما استعمال در معنای فاعلی آن نیز در
هر دو اجمالی و تفصیلی را دارد. رابطه «مسلمان» و «مؤمن» در استعمال اجمالی
تساوی است و در استعمال تفصیلی عموم و خصوص مطلق است. نمودارهای 8 و 9
نشاندهنده این دو استعمالاند.
ممکن است این شبهه به ذهن کسی خطور کند
که اگر در استعمال تفصیلی، رابطه اسلام و ایمان عموم و خصوص منوجه است،
ممکن نیست که رابطه مسلمان و مؤمن، عموم و خصوص مطلق باشد؛ زیرا اگر بتوان
جایی را یافت که ایمان هست ولی اسلام نیست (نوک هرم در نمودار 7)، پس در
استعمال معنای فاعلی نیز باید همین موضوع را در نظر داشت. استعمال اسم فاعل
به تبع فعل است. در پاسخ باید گفت، بله استعمال اسم فاعل به تبع فعل است،
اما اگر یک شخص دارای دو حیثیت فاعلی بود، میتوان اسم فاعل را به کار برد و
کاربرد اسم فاعل با نظر به همان حیثیت فعل است که وی آن را دارد. حال در
باب رتبه بالای ایمان، که فراتر از اسلام است باید گفت که کسی که به آن
رتبه میرسد، رتبههای پایینتر، از جمله اسلام، را از دست نداده است. نام
آن رتبه را اسلام نمیگذارند، اما کسی که در آن رتبه است هم مؤمن است و هم
مسلمان و با رسیدن به آن رتبه، مسلمانی را از دست نمیدهد. بلکه شرط وقوع
در آن رتبه بالا، بقای ویژگیهای رتبههای پایینتر است.
براساس تصویر
ارائه شده، به راحتی میتوان میان آیات و روایاتی که در پارهای موارد
تعارض ظاهری مشاهده میشود، جمع کرد و نقش هر یک از ایمان و اسلام و آثار
هر یک را در جای خود مشاهده نمود. از جمله میتوان فهمید که اسلام، علاوه
بر بعد بیرونی، بعد درونی و قلبی نیز دارد. اسلامِ قلب، برداشتن هرگونه
مانعی بر سر راه اراده خداوند است، عصیان نکردن و انقیادداشتن است. اسلام
رایحهای سلبی دارد؛ یعنی بیشتر به رفع یا دفع مانع شبیه است. در حالی که
ایمان رایحهای ایجابی دارد و بیشتر به ایجاد مقتضی شبیه است. اسلام، تسلیم
اراده دیگریشدن است، ایمان دل به دیگری دادن است. اسلام رهاسازی خود است،
ایمان حرکت دادن خود است. اسلام مقهوریت است، ایمان محبوبیت. اسلام بر
پایه بیم (خوف) است و ایمان بر پایه امید (رجاء)
منابع مآخذ
1. قرآن کریم.
2. کتاب مقدس.
3. آمدی، عبدالواحد،
غررالحکم و دررالکلام، شرح جمالالدین خوانساری، تحقق ابن تیمیه، تقیالدین
ابوالعباس احمدبن عبدالحلیم (1392 ق) الایمان، 1360، بیروت، دارالتضامن.
4.
ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، تحقیق عبدالسلام محمدهارون، 1389 ق،
مصر، ابنمنظور، ابوالفضل جمالالدین محمدبن مکرم، لسان العرب، 1405 ق، قم،
نشر ادب الحوزه.
5. الازهری، ابومنصور محمدبن احمد، معجم تهذیب اللغه،
تحقیق ریاض زکی قاسم، التفتازانی، 1422 ق، مسعودبن عمربن عبداللّه، شرح
المقاصد، تحقیق عبدالرحمن عمیره، 1409 ق، قم، الجرجانی، سیدشریف علیبن
محمد، شرح المواقف، 1370، قم، منشورات الشریف الرضی.
6. الجوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، تحقیق احمد عبدالعزیز عطار، 1990، بیروت، دارالعلم للملایین.
7. الخلیل بن احمد، ترتیب کتاب العین، ترتیب و اعداد محمدحسن بکایی، 1414 ق، قم، مؤسسه النشر الاسلامی.
8. السبحانی. جعفر، الایمان و الکفر فی الکتاب و السنه، 1414 ق، قم، مؤسسه الامام الصادق.
9. الشیخ الطوسی، ابوجعفر محمدبن الحسن، الاقتصاد: الهادی الی طریق الرشاد، 1400 ق، تهران، مکتبه جامع چهل ستون.
10. العلامه الحلی، ابومنصور الحسنبن یوسفبن علیبن المطهر، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، 1353، صیدا، مطبعه العرفان.
11. الکلینی، ابوجعفر محمدبن یعقوب ابن اسحاق، الاصول من الکافی، تصحیح علیاکبر غفاری، 1381 ق، تهران، مکتبه الصدوق.
12.
المتقی الهندی، علاءالدین علیبن حسامالدین، کنز العمال فی سنن الاقوال و
الافعال، تصحیح صفوه السقا، 1379 ق، بیروت، مکتبإ التراث الاسلامی.
13. المجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، 1404 ق، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
14. ایزوتسو، توشی هیکو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، 1372، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
14. ساختمان معنایی مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن، ترجمه فریدون بدرهای، 1360، تهران، انتشارات قلم.
15. مفهوم ایمان در کلام اسلام، ترجمه زهرا پور سینا، 1379، تهران، سروش.
16.
دادبه. اصغر، «ایمان»، در دایرهالمعارف تشیع، زیر نظر احمد صدر حاج
سیدجوادی، کامران فانی و بهاءالدین خرمشاهی، 1380، تهران، نشر شهید سعید
محبی.
17. ریشهری، محمد، میزان الحکمه، 1416 ق، قم، دارالحدیث.
18.
شبستری، محمدمجتهد، «ایمان»، در دائره المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم
موسوی بجنوردی، 1380، تهران، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی.
19.
الصدوق، ابوجعفر محمدبن علیبن الحسینبن بابویه القمی، عیون اخبار الرضا،
تحقیق السید مهدی الحسینی اللاجوردی، بیتا، تهران، منشورات جهان.
20. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 1393 ق، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطلوبات.
21. ملکیان، مصطفی، راهی به رهایی؛ جستارهایی در باب عقلانیت و معنویت، 1381، تهران، نگاه معاصر
در مورد سوالات احکام، جهت اطلاع از آخرین استفتائات با دفتر مرجع تقلید خود در تماس باشید