گفتار هفدهم:
ماهیت بدعتها و آثار زیانبارآن (1)
مفهوم بدعت
چنانکه در گفتار پیشین گذشت، امیر مؤمنان(علیه السلام) بدعتگذاری و بدعتگروی را از برجستهترین صفات مبغوضترین و بدترین خلایق نزد خداوند میشمارند. شاید بتوان بسیاری از صفات یاد شده در سخنان آن حضرت را به این ویژگی زشت و پلید بازگرداند و بدعت را خاستگاه آنها به شمار آورد. با توجه به خطر بدعت و نقش ویرانگر آن در انحراف و نابودی دین، در گفتار گذشته گزیدههایی از سخنان آن حضرت را دربارة بدعت بررسی و در این باره پرسشهایی مطرح کردیم. در ادامة بحث، ابتدا قدری به مفهوم بدعت میپردازیم:
معنای لغوی بدعت: بدعت، احداث و اختراع چیزی است که نمونه و همانندی ندارد.(1) راغب اصفهانی دربارة آن میگوید: بدعت انشا و آفریدن است که بدون نمونة
1. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج 2، ص 54.
قبلی ایجاد گردد.(1) «بدیع» از همین ماده اشتقاق یافته که از اسمای الاهی و به معنای ابداع و احداث اشیا از عدم است.(2)
معنای اصطلاحی بدعت: در اصطلاح متدینان و عرف، و از جمله در فرهنگ اسلامی، بدعت عبارت است از نوآوری و داخل کردن چیزی در دین با اینکه آن چیز اصل و اساسی در دین ندارد. بر این اساس، کاربرد اصطلاحی بدعت در زمینة دین و شریعت است و ناظر به چیزی است که آموزهای دینی و شرعی معرفی میشود، با اینکه دلیل شرعی و اصل و اساسی در شریعت ندارد. بنابراین تعریف اصطلاحی و عرفی بدعت شامل نوآوری در عرصههای علوم تجربی و حوزههای غیردینی نمیگردد. همچنین هر گونه نوآوری در دین بدعت نام نمیگیرد. همچنین فتاوای جدیدی که فقیهان آگاه به زمان و روابط اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعه، در زمینههای گوناگون اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی صادر میکنند، هرگز مشمول بدعت نمیشود؛ زیرا آن فتاوا بر اساس کتاب و سنت و در پرتو عروض عناوین ثانوی و پیدایی موضوعات جدید در بستر زمان و مکان صادر میگردند.
نمودهای بدعت در ادیان پیشین
با توجه به اینکه دین از سه بخش عقاید، اخلاق و احکام فردی و اجتماعی تشکیل میشود، بدعت یعنی آنچه ماهیتی دینی ندارد و خارج از دین است، در یکی از این سه بخش قرار گیرد. به تعبیر دیگر، چیزی که از دین نیست بدان افزوده شود. همچنین میتوان فروکاستن از دین را نیز بدعت نامید و بر این اساس اگر کسی بخشی از عناصر دین را خارج از دین شمرد، بدعت آورده است. این اصطلاح و برداشت از بدعت در روایات و
1 . حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 110.
2 . محمد ابنمنظور، لسان العرب، ج 2، ص 342.
زبان متدینان و متشرعان نمود یافته و از گناهان بزرگ به شمار میآید و چنانکه از قرآن برمیآید، در ادیان الاهی پیشین نیز سابقه داشته است. از جمله در آیین مسیحیتْ بدعتِ «تثلیث» نهاده شده است. این بدعت از آن روی شکل گرفت که محیط آکنده از شرک زمان بعثت و رسالت حضرت عیسی(علیه السلام) پذیرای دعوت به توحید، یکتاپرستی و عبادت خدای یگانه نبود، و آن حضرت و پیروانش با سختترین آزارها، دشمنیها و شکنجهها روبهرو شدند. پس از عیسی(علیه السلام)، برخی کسانی که از پیروان ایشان به شمار میآمدند درصدد برآمدند تا آن آیین را به گونهای مطرح کنند که مورد پذیرش مشرکان قرار گیرد. بدین روی، برخی عقاید و آموزههای شرکآلود، نظیر تثلیث را در آن آیین گنجاندند. از آن پس وقتی مشرکان آیین جدید را نزدیک به آیین و باورهای خود دیدند و دریافتند که آموزههای آن آیین همسو با عقاید خودشان است، به نوعی حس همدردی و همداستانی با مسیحیت پیدا کردند و بدان گرایش یافتند. قرآن در اینباره میفرماید:
وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللهِ وَقَالَتْ النَّصَارَىٰ الْمَسِیحُ ابْنُ اللهِ ذَٰلِکَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّىٰ یُؤْفَکُونَ * اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلَّا لِیَعْبُدُواْ إِلَـٰـهًا وَاحِدًا لَّا إِلَـٰـهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ؛(1) و یهود گفتند: «عُزیر پسر خداست» و نصارا گفتند: «مسیح پسر خداست». این سخنی است [باطل] که به زبان میآورند و به گفتار کسانی که پیش از این کافر شدهاند شباهت دارد [مانند آنان که فرشتگان را دختران خدا میدانستند]. خدا آنان را بکشد. چگونه [از حق] بازگردانده میشوند؟ اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح، پسر مریم، را به جای خدا به خدایی گرفتند، با آنکه مأمور نبودند جز اینکه خدای یگانه را بپرستند که جز او خدایی نیست. پاک و منزه است او از آنچه [با وی] شریک میسازند.
1 . توبه (9)، 30، 31.
پس با توجه به اشاراتی که قرآن دارد، بدعت در احکام الاهی و عقاید پیش از اسلام نیز سابقه داشته است و در حدود چهارده آیة قرآن، افترای مشرکان و اهل کتاب به خداوند و بدعت آنان در احکام مورد نکوهش و سرزنش خداوند قرار گرفته است. در برخی آیات خداوند افترا بستن بر خویش را ظلمی بزرگ و نابخشودنی میداند و در نکوهش این رفتار زشت میفرماید:
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ؛(1) و چه کسی ستمکارتر است از آنکه بر خدا دروغ بسته [برای او شریک قرار داده] یا آیات او را دروغ انگاشته است؟ همانا ستمکاران رستگار نخواهند شد.
در آیة دیگر دربارة تصرف و تحریف در احکام الاهی و بدعت در شریعت میفرماید:
قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا أَنزَلَ اللهُ لَکُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَامًا وَحَلَالًا قُلِ ٱللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ؛(2) بگو: به من خبر دهید، آنچه از روزی که خدا بر شما فرود آورده [چرا] بخشی از آن را حرام و [بخشی را] حلال گردانیدهاید؟ بگو: آیا خدا به شما اجازه داده یا بر خدا دروغ میبندید؟
همچنین در آیة دیگر میفرماید:
وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هٰـذَا حَلَالٌ وَهٰـذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْکَذِبَ لَا یُفْلِحُونَ؛(3) و با دروغی که بر زبانتان میرود مگویید: این حلال است و آن حرام، تا بر خدا دروغ بندید. همانا کسانی که بر خدا دروغ بندند رستگار نخواهند شد.
1. انعام (6)، 21.
2. یونس (10)، 59.
3. نحل (16)، 116.
نظیر تعابیر و نکوهشهای سخت خداوند دربارة بدعتگذاران را در سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز مشاهده کردیم. از جمله در خطبة هجدهم نهج البلاغه که آن حضرت به کسانی که از پیش خود فتوا میدهند و در مقام قضاوت، احکام بدعتآمیز و غیرمنطبق بر آموزههای کتاب و سنت صادر میکنند، فرمودند: آیا شما دین خدا را ناقص پنداشتهاید و در پی تکمیل آن برآمدهاید؟ یا در تشریع و جعل احکام و قوانینْ خود را شریک خداوند میدانید و معتقدید هر حکمی صادر کردید و هر فتوایی دادید خداوند باید بدان رضایت دهد؟
اساساً، بدعتگذاری در دین، شرک در ربوبیت تشریعی خداوند و گناهی بسیار سنگین، و تهدیدکنندة کیان و اصالت دین الاهی است، و با توجه به خطری که برای دین و شریعت دارد، در کتابهای روایی بابهایی بدان اختصاص یافته است. از جمله در اصول کافی و نیز در وسائل الشیعه، بابی با عنوان «باب البدع و الرأی و المقاییس» تنظیم شده که در آن، احادیث و سخنان پیشوایان معصوم دربارة بدعت و فرجامهای خسارتبار آن گرد آمده است. همچنین، فقهای ما در کتابهای فقهی خود دربارة بدعت بحث کردهاند.
نمونههایی از بدعت و تشریع حرام در صدر اسلام
باید توجه داشت که تا زمان امیر مؤمنان(علیه السلام) بدعتهایی که در احکام الاهی نهاده شدند، در مقایسه با انحرافات دیگر چندان گسترده نبودند. یکی از آن بدعتها اقامة نماز تراویح با جماعت است. واژة «تراویح» جمع «ترویحه» از «راحة» به معنای آسایش و آرامش، مشتق شده است. «ترویحه» در اصل به معنای راحت نشستن است. علت اینکه نشستن پس از رکعت چهارم نمازهای شبهای ماه رمضان را ترویحه میگویند، این است که مردم پس از هر چهار رکعت استراحت میکنند.(1)
1. محمد بنمنظور، لسان العرب، ج 2، مادة روح.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برای معطر ساختن فضای معنوی خانه و ایجاد محیطی بهدور از هیاهو، برای خلوت با خدا و راز و نیاز با او، اصرار میورزیدند که نمازهای مستحبی، در خانه و بهدور از جماعت برگزار شود، و آنگاه که مشاهده کردند مردم میخواهند آن نمازها را به امامت ایشان برگزار کنند، آنان را از این عمل باز داشتند. امام باقر(علیه السلام) در اینباره فرموده اند:
إِنَّ النَّبِی(صلى الله علیه وآله) کَانَ إِذَا صَلَّىٰ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ انْصَرَفَ إِلَىٰ مَنْزِلِهِ ثُمَّ یَخْرُجُ مِنْ آخِرِ اللَّیْلِ إِلَى الْمَسْجِدِ فَیَقُومُ فَیُصَلِّیٰ فَخَرَجَ فِی أَوَّلِ لَیْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ لِیُصَلِّیَ کَمَا کَانَ یُصَلِّی فَاصْطَفَّ النَّاسُ خَلْفَهُ فَهَرَبَ مِنْهُمْ إِلَىٰ بَیْتِهِ وَ تَرَکَهُمْ فَفَعَلُوا ذٰلِکَ ثَلَاثَ لَیَالٍ فَقَام(صلى الله علیه وآله) فِی الْیَوْمِ الرابّعِ عَلَىٰ مِنْبَرِهِ فَحَمِدَ اللهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الصَّلَاةَ بِاللَّیْلِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ مِنَ النَّافِلَةِ فِی جَمَاعَةٍ بِدْعَةٌ...؛(1) رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، پس از اقامة نماز عشا به منزل خود برمیگشتند و سپس در پایان شب به مسجد بازمیگشتند و به شبزندهداری و نماز مشغول میشدند. در آغاز شبی از ماه مبارک رمضان برای انجام نمازهای نافله به مسجد آمدند و مشغول نماز شدند و مردم نیز پشت سر آن حضرت صف کشیدند تا نمازهای نافلة خود را به جماعت بخوانند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با مشاهدة آن وضع از جمع آنان گریختند و به خانة خود برگشتند و مردم را ترک گفتند. تا سه شب متوالی مردم همان کار را تکرار کردند (وقتی رسول خد(صلى الله علیه وآله) شبانگاه نمازهای نافلة خود را در مسجد میخواندند به ایشان اقتدا میکردند). تا اینکه روز چهارم رسول خدا(صلى الله علیه وآله)«ای مردم، با جماعت خواندنِ نافلههای شب، در ماه رمضان، بدعت است».
اما پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در زمان خلافت عمر، نماز تراویح و نافلههای
1 . محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 4، ص 154.
شبهای ماه رمضان در مسجد و به جماعت اقامه شد، و این بدعت عمر سبب شد که بیشتر فقهای اهلسنت بدون در نظر گرفتن سیرة نبوی که در منابع روایی آنان نیز نقل شده است، به استحباب اقامة نماز تراویح به جماعت فتوا بدهند.
علت برخورد شدید امیر مؤمنان(علیه السلام) با بدعتگذاری در دین
برای آنکه روشن شود چرا امیر مؤمنان(علیه السلام) چنین واکنش سختی در برابر بدعت دارند، مثالی میزنیم. بیشک نیاز به پزشک و دارو برای یک جامعه نیازی مهم و اساسی است و کسانی که بیمار میشوند ناگزیرند به پزشک مراجعه و برای درمان خویش از او چارهجویی کنند. چهبسا کسانی که ناراحتی شدیدی دارند یا دچار بیماریای هستند که آنان را در آستانة مرگ قرار داده است، و با عمل به دستور پزشک بهبود یابند. حال اگر کسی به دروغ خود را پزشک معرفی کند یا کسی که فاقد تخصص پزشکی خاصی است خود را متخصص بخواند و به جای داروی مناسب، داروی تقلبی تجویز کند و باعث گسترش بیماری و بروز عوارض خطرناک در بیمار گردد، سزاوار نکوهش و برخورد نیست؟ بیتردید او نهتنها ارزش یک پزشک را که به جامعه خدمت میکند ندارد، بلکه بارها بدتر از کسانی است که هیچ فایدهای برای جامعه ندارند و به دیگران خدمت نمیکنند؛ چون آنان جز کوتاهی در خدمت به جامعه، آسیبی به جامعه نمیرسانند، اما آن پزشک قلابی با فریب و نیرنگ و تجویز نابجای خود، باعث هلاکت دیگران میشود.
بر همین قیاس، بدعتگذار نیز در حالی که قرآن کتاب هدایت و پاسخگوی همة نیازهای بشر است و مشکلات فردی و اجتماعی در پرتو آموزههای آن برطرف میگردد، به خود اجازه میدهد تا برای انسانها قانون و حکم صادر کند. به واقع، او چون هدایت خداوند، پیامبران و قرآن را ناکافی میداند به خود اجازه میدهد که از
پیش خود به وضع قانون بپردازد. اما او چون شایستگی وضع قانون را ندارد و نمیتواند مسیر هدایت را به انسانها بنمایاند، حاصل بدعت او انحراف، انحطاط و هلاکت خود و کسانی خواهد بود که بدو گرایش دارند.
خسارتهای فردی و اجتماعی بدعت
از بُعد اجتماعی، رفتار بدعتگذار خسارتی جبرانناپذیر برای جامعه دارد و خطر او برای جامعه بسیار فراتر از خطر پزشک قلابی است که با تجویز داروهای تقلبی جان و سلامت مردم را به خطر میافکند؛ زیرا او حداکثر فرصت زندگی را از مردم میگیرد و اجازه نمیدهد که آنان زمان بیشتری در دنیا بمانند و از نعمتها و لذتهای آن بیشتر بهره برند، اما به آخرت و زندگی ابدی ایشان آسیب نمیرساند، ولی بدعتگذار با قانونی که به نام دین میگذارد و احکامی که از پیش خود جعل میکند، دین مردم را فاسد میکند و آنان را از سعادت دنیوی و نیز سعادت ابدی و جاودانة آخرت، که در پرتو دین به دست میآید، محروم میسازد. پس خیانت او در حق جامعه از هر خیانتی بزرگتر است.
از بُعد فردی نیز، بدعتگذار که خود را در مقام واضع قوانین و احکام قرار داده و مدعی است احکامی که در اسلام نیامده ولی برای جامعه مفیدند آورده، دین خدا را ناقص میداند، و از این روی، در پی تکمیل آن برآمده است؛ یا اینکه معتقد است آموزههای دین و اسلام کهنه شدهاند و فایدهای برای مردم ندارند و او سخنانی نو و تازه آورده که ضامن سعادت جامعه است. در این صورت، او بر این باور است که دین خدا نسخ شده و او جایگزین بهتری برای آن آورده است. در هر دو صورت، او خود را شریک خداوند در تشریع میداند و منکر ربوبیت تشریعی اوست، و خود را در عرض خداوند شایستة قانونگذاری میداند!
آنچه درباره شرک مطرح شده و از جمله قرآن نیز بدان پرداخته است، اعتقاد به شرک در ربوبیت و نفی توحید در ربوبیت است، وگرنه شرک در خالقیت و نفی توحید در خالقیتْ قائلان اندکی داشته است. مثلاً بتپرستان و مشرکان مکه، خداوند را خالق هستی میدانستند و شرک ایشان متوجه ربوبیت خداوند بود و آنان به هیچ روی به چند خالق اعتقاد نداشتند. آنها معتقد بودند خداوند پس از آفرینش هستی و موجودات، اختیار پارهای از امور را به غیر خود، نظیر بتها، فرشتگان یا جنّیان سپرده است. قرآن دربارة اعتقاد آنان به توحید در خالقیت و شرک ایشان در ربوبیت خداوند میفرماید:
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ قُلْ أَفَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللهِ إِنْ أَرَادَنِیَ اللهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کَاشِف(علیه السلام)اتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ؛(1) و اگر از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، خواهند گفت: خدا. بگو: چه گویید دربارة آنچه جز خدا میخوانید؟ اگر خدا بخواهد که به من گزندی رسد آیا آنان توانند گزند او را بردارند؟ یا [اگر] برای من نیکویی و بخشایشی خواهد آیا آنها بازدارندة بخشایش او هستند؟ بگو: خدا مرا بس است؛ توکلکنندگان تنها بر او توکل میکنند.
پس بیشتر شرکهایی که در عالم مطرح بوده و پیامبران الاهی با آنها مبارزه کردهاند شرک در ربوبیت خدا بوده است. کسانی که پیامبران با آنان مبارزه میکردند، نمیگفتند ما چند خالق و چند واجبالوجود داریم، بلکه میگفتند همة کارها و تدبیر همه امور در اختیار خداوند نیست و مثلاً باران برای خود ربّی دارد و پیروزی و جنگ نیز ربّی.
1. زمر (39)، 38.
تنها به ثنویان نسبت داده شده که قائل به دو خالق بودهاند و شرور را مخلوق خدای دیگری جز خدای خیر میدانستهاند.
شرک شیطان در ربوبیت تشریعی
آنگونه که از قرآن کریم و روایات برمیآید، شیطان شقیترین و بدترین خلایق است و خداوند او را مشمول لعنت ابدی خود قرار داده است:
وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ؛(1) و همانا لعنت من تا روز حساب و پاداش بر توست.
اما شیطان منکر توحید در خالقیت نبود، و یگانگی خداوند را باور داشت. از این روی، وقتی خداوند به او فرمود: چون به تو فرمان دادم که بر آدم سجده کنی چه چیز تو را از این کار بازداشت، شیطان گفت:
أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛(2) من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل.
شیطان افزون بر اینکه توحید در خالقیت را قبول داشت و جز خداوند به خالق دیگری عقیده نداشت، ربوبیت تکوینی خداوند را نیز باور داشت و تدبیر و ادارة تکوینی همه چیز را در اختیار او میدانست. از این روی، به پروردگار خویش گفت:
رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛(3) پروردگارا، پس مرا تا روزی که برانگیخته خواهند شد مهلت ده.
1. زمر (39)، 38.
2. اعراف (7)، 12.
3. حجر (15)، 36.
همچنین گفت:
رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛(1) پروردگارا، به سبب آنکه مرا گمراه ساختی، من [هم گناهانشان را] در زمین برایشان میآرایم و همه را گمراه خواهم ساخت.
آنچه باعث رانده شدن شیطان از درگاه خداوند و خذلان ابدی او شد، انکار ربوبیت تشریعی خداوند و ردّ فرمان و دستور خداوند بود. او معتقد نبود که آنچه خداوند تشریع میکند و دستور میدهد بهترین است و باید از او اطاعت کرد. از این روی بر دستور خداوند به سجده بر آدم خرده گرفت و گفت:
لَمْ أَکُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ؛(2) من آن نیستم که برای بشری که او را از گِلی خشک برآورده از لجنی بدبو آفریدهای سجده کنم.
شیطان چون ربوبیت تشریعی خداوند را نپذیرفت مغضوب و مطرود خداوند شد و بدعتگذار از شیطان پستتر است؛ زیرا شیطان ربوبیت تشریعی خداوند را انکار کرد اما برای دیگران قانون و حکم وضع نکرد، ولی بدعتگذار افزون بر اینکه ربوبیت تشریعی خداوند را انکار میکند، با وضع حکم و قانون برای دیگران، آنان را از ربوبیت تشریعی خداوند نیز محروم میسازد.
نسبت بین بدعت و کفر باطنی
بنابراین با صرفنظر از بُعد اجتماعی و اخلاقی بدعت، که خیانت به جامعه است و دیگران را از هدایت الاهی محروم میسازد، از بُعد فردی، بدعت به انکار توحید در ربوبیت تشریعی و سلب ایمان میانجامد، و بدعتگذار گرچه در ظاهر ادعای اسلام
1 . حجر (15)، 39.
2 . حجر (15)، 33.
میکند، اما باطن و درون او آکنده از کفر است. او دارای اسلام ظاهری است و از حقوق یک مسلمان برخوردار است و از این جهت بدنش پاک و ذبیحهاش حلال است و از خویشان مسلمان خود ارث میبرد، اما کفر باطنی دارد و گرفتار قهر و غضب خداوند است؛ مانند منافقان صدر اسلام که با مسلمانان حشر و نشر داشتند و در صف نماز جماعت پشت سر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نماز میگزاردند، اما چون در باطنْ ایمان نداشتند و به اخلال در امور مسلمانان میپرداختند و از اطاعت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سر میپیچیدند، در نهان کافر بودند و مستوجب عذاب ابدی و اخروی خداوند شدند. کسی که در ظاهر مسلمان باشد و بهظاهر کافر قلمداد نشود، احکام ظاهری اسلام بر او مترتب میگردد، اما چون ایمان باطنی و واقعی باعث نجات از عذاب اخروی و بهرهمندی از نعمتهای ابدی بهشت میگردد، از بهشت و رضوان الاهی محروم است. قرآن دربارة کسانی که در ظاهر و با گفتن شهادتین مسلمان شدند، اما ایمان قلبی و به تبع آن پایبندی به احکام اسلام در آنها پدید نیامده بود، میفرماید:
قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلٰـکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ...؛(1) [برخی] بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، لیکن بگویید اسلام آوردیم، و هنوز ایمان در دلهای شما داخل نشده است.
حاصل سخن اینکه ایمان نجاتبخش، پذیرش و پایبندی عملی به همة آن چیزی است که از سوی خداوند نازل شده است و اگر کسی حتی یکی از هزاران حکم خداوند را نپذیرفت، حدّنصاب ایمان به خدا را ندارد. البته ممکن است برای کسی حکم خدا ثابت نشده باشد و به این دلیل در آن تشکیک کند. چنین کسی مستضعف و قاصر به شمار میآید، اما به این شرط که وقتی حکم خدا را به او بشناسانند
1. حجرات (49)، 14.
بپذیرد؛ ولی کسی که میداند حکم خدا در قرآن یا روایات آمده و فقها نیز بر آن اجماع دارند و با این حال آن را انکار میکند و میگوید من آن حکم را نمیپذیرم، از نصاب ایمان بیبهره است. هرچند چنین کسی در ظاهر مسلمان و پاک است و دیگران میتوانند با او معاشرت داشته باشند، اما از منظر کلامی او چون توحید در ربوبیت تشریعی را نپذیرفته و از پیش خود به وضع حکم و قانون میپردازد، فاقد ایمان و دارای کفر باطنی و واقعی است و در جهان آخرت گرفتار عذاب ابدی خداوند خواهد بود.
آدرس: قم - بلوار محمدامین(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
پست الکترونیک: Info@MesbahYazdi.Org *** تلفن: 32113225-025