دیار عاشقان

تکمیل روحیه

دیار عاشقان

تکمیل روحیه

علت و معلول مطهری

کهن ترین مسأله ی فلسفه، مسأله ی «علّت و معلول» است. در هر سیستم فلسفی نام «علت و معلول» برده می شود، بر خلاف «اصالت وجود» یا «وجود ذهنی» که در برخی سیستمهای فلسفی جایگاه بلندی دارد و برخی از سیستمهای فلسفی دیگر کوچک ترین آگاهی از آن ندارند، و یا بحث «قوّه و فعل» که در فلسفه ی ارسطو نقش مهمی ایفا می کند، و یا بحث «ثابت و متغیّر» که در فلسفه ی صدرالمتألّهین مقام شایسته ای یافته است. «علّیت» نوعی رابطه است میان دو شی ء که یکی را «علّت» و دیگری را «معلول» می خوانیم، اما عمیق ترین رابطه ها. رابطه ی علت و معلول این است که علت، وجود دهنده ی معلول است. آنچه معلول از علت دریافت می کند تمام هستی و واقعیت خویش است. لهذا اگر علت نبود معلول نبود. ما چنین رابطه ای در جای دیگر سراغ نداریم که اگر یکی از دو طرف رابطه نبود دیگری هم نباشد. علیهذا نیاز معلول به علت، شدیدترین نیازهاست، نیاز در اصل هستی. بنابر این اگر بخواهیم «علت» را تعریف کنیم باید بگوییم: «آن چیزی است که معلول در کیان و هستی خود به او نیازمند است» .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 177
از جمله مسائلی که در باب «علّت و معلول» هست این است که هر پدیده ای معلول است و هر معلولی نیازمند به علت است، پس هر پدیده ای نیازمند به علت است؛ یعنی اگر چیزی در ذات خود عین هستی نیست و هستی، او را عارض شده و پدید آمده است، ناچار در اثر دخالت عاملی بوده است که آن را «علّت» می نامیم. پس هیچ پدیده ای بدون علت نیست. فرضیه ی مقابل این نظریه این است که فرض شود پدیده ای بدون علت پدید آید. این فرضیه به نام «صدفه» یا «اتّفاق» نامیده می شود. فلسفه اصل علّیت را می پذیرد و به شدت نظریه ی صدفه و اتفاق را رد می کند. این که هر پدیده ای معلول و نیازمند به علت است مورد اتفاق فلاسفه و متکلمین است، ولی متکلمین چنین پدیده ای را به «حادث» تعبیر می کنند و فلاسفه به «ممکن» ؛ یعنی متکلمین می گویند هر «حادث» ، معلول و نیازمند به علت است و فلاسفه می گویند هر ممکن، معلول و نیازمند به علت است؛ و این دو تعبیر مختلف نتیجه های مختلف می دهند که در بحث «حادث و قدیم» به آن اشاره کردیم. مسأله ی دیگر در باب «علّت و معلول» این است که هر علتی فقط معلول خاص ایجاد می کند نه هر معلولی را، و هر معلولی تنها از علت خاص صادر می شود نه از هر علتی. به عبارت دیگر میان موجودات جهان وابستگیهای خاصی هست، پس هر چیزی منشأ هر چیزی نمی تواند بشود و هر چیزی ناشی از هر چیزی نمی تواند باشد. ما در تجربیات عادی خود به این حقیقت جزم داریم که مثلاً غذا خوردن علت سیر شدن است و آب نوشیدن علت سیراب شدن و درس خواندن علت با سواد شدن. لهذا اگر بخواهیم به هر یک از معلولات نامبرده دست بیابیم به علت خاص خودش متوسل می شویم. هیچگاه برای سیر شدن به آب نوشیدن یا درس خواندن متوسل نمی گردیم و برای با سواد شدن غذا خوردن را کافی نمی دانیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 178
فلسفه ثابت می کند که در میان تمام جریانات عالم چنین رابطه ی مسلّمی وجود دارد و این مطلب را به این تعبیر بیان می کند: میان هر علت با معلول خودش سنخیّت و مناسبت خاصی حکمفرماست که میان یک علت و معلول دیگر نیست. این اصل مهمترین اصلی است که به فکر ما انتظام می بخشد و جهان را در اندیشه ی ما نه به صورت مجموعه ای هرج و مرج که در آن هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست، بلکه به صورت دستگاهی منظم و مرتب درمی آورد که هر جزء آن جایگاه مخصوص دارد و هیچ جزئی ممکن نیست در جای جزء دیگر قرار گیرد. مسأله ی دیگر در باب «علّت و معلول» این است که در فلسفه ی ارسطو علت چهار قسم است: علت فاعلی، علت غائی، علت مادی، علت صوری. در مصنوعات بشری این چهار علت به خوبی صادق است. مثلاً اگر خانه ای بسازیم، بنّا و عمله علت فاعلی است، و سکونت در آن خانه علت غائی است، و مصالح آن خانه علت مادی است، و شکل ساختمان- که متناسب با مسکن است نه مثلاً با انبار یا حمّام یا مسجد- علت صوری است. از نظر ارسطو هر پدیده ی طبیعی- مثلاً یک سنگ، یک گیاه، یک انسان- هم عیناً دارای چهار علت مزبور هست. از جمله مسائل علت و معلول این است که علت در اصطلاح علمای طبیعی، یعنی در اصطلاح طبیعیات، با علت در اصطلاح الهیات و علمای علم الهی اندکی متفاوت است. از نظر علم الهی که اکنون آن را به نام «فلسفه» می خوانیم «علّت» عبارت است از وجود دهنده؛ یعنی فلاسفه چیزی را علت چیز دیگر می خوانند که آن چیز وجود دهنده ی چیز دیگر بوده باشد و گرنه آن را «علّت» نمی خوانند و احیاناً آن را «مُعِدّ» می خوانند. ولی علمای علوم طبیعی حتی در موردی که رابطه ی میان دو چیز صرفا رابطه ی تحریک و تحرک است کلمه ی «علّت» اطلاق می کنند. علیهذا در اصطلاح علمای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 179
طبیعی، بنّا علت خانه است زیرا بنّا به وسیله ی یک سلسله نقل و انتقال ها بالأخره منشأ ساختن یک خانه شده، ولی علمای علم الهی هرگز بنّا را «علّت خانه» نمی خوانند، زیرا بنّا به وجود آورنده ی خانه نیست، بلکه مصالح خانه قبلاً وجود داشته است و کار بنّا فقط این بوده که به آنها سازمان داده است. همچنین پدر و مادر نسبت به فرزند بر حسب اصطلاح علمای علوم طبیعی «علّت» شمرده می شوند ولی بر حسب اصطلاح فلسفه، آنها «مقدّمه» ، «معدّ» و «مجرا» نامیده می شوند، «علّت» شمرده نمی شوند. مسأله ی دیگر در باب «علّت و معلول» این است که سلسله ی علل (البته «علل» به اصطلاح فلاسفه نه «علل» به اصطلاح علمای طبیعی؛ یعنی علل وجود نه علل حرکت) متناهی است و محال است نامتناهی باشد؛ یعنی اگر وجود یک شی ء، صادر از علتی و قائم به علتی باشد و وجود آن علت نیز قائم به علت دیگر، و وجود آن علت نیز قائم به علت دیگر باشد، ممکن است هزارها و میلیونها و یا میلیاردها علت و معلول به این ترتیب هر کدام صادر از دیگری باشد و بالا برود ولی در نهایت امر به علتی منتهی می گردد که آن علت قائم بالذات است و قائم به علتی دیگر نیست زیرا تسلسل علل غیر متناهیه محال است. فلاسفه براهین زیادی اقامه می کنند بر امتناع تسلسل علل غیر متناهیه، و این تعبیر را مخفّف می کنند و می گویند: «تسلسل علل محال است» و غالباً تعبیر را از این هم مخفّف تر می کنند و می گویند: «تسلسل محال است» و البته مقصود این است که تسلسل علل غیر متناهیه محال است. کلمه ی «تسلسل» از ماده ی «سلسله» است که به معنی زنجیر است. پس تسلسل یعنی زنجیره شدن علل غیر متناهیه. فلاسفه، نظام و ترتیب علل و معلولات را به حلقات زنجیر که به ترتیب پشت سر یکدیگر قرار گرفته اند، تشبیه کرده اند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج5، ص: 180

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.