 چرا با اینکه حضرت یوسف علیه السلام پیامبر بود به پادشاه مصر که کافر بود فرمود: مرا به سرپرستى خزانه هاى خوراکى کشور مصر برگمار و بعدا فرمود: من نگهبان و عالم هستم ، آیا این خود یک نوع ریاست طلبى و خودستائى نبود؟! پاسخ این اشکال را مى توان از چند طریق گفت : 1- اینکه : پیامبران علیه السلام که یوسف نیز یکى از ایشان است در بعضى موارد یک وظیفه خاص و آسمانى داشتند که موظف بعضى موارد بودند طبق آن عمل کنند و این وظیفه یوسف علیه السلام نیز وظیفه اى بود که مى بایستى به آن عمل نماید، چون حضرت یوسف پیامبر بود و پیامبران معصوم بودند، لذا بیم این نمى رفت که حضرت یوسف فریب جاه طلبى را بخورد. 2- اینکه برداشت حضرت یوسف علیه السلام از خوابى که پادشاه دیده بود که مدت هفت سال قحطى خواهد آمد، و اگر براى نجات مردم پیش بینى نمى شد مردم مى مردند، و این مشکل جز بدست تواناى یوسف که از هر نظر براى این کار زیبنده بود حل نمى شد، پس بنابراین : یوسف علیه السلام بر خود واجب مى دانست که مقدمات نجات مردم را فراهم آورد، تا نابود نشوند - اضافه بر این که در صورت امکان واجب است که جانشین کافر گردد. 3- اینکه قرائنى در کار بود که پادشاه مصر به یوسف نیاز و احتیاج داشت و او مى خواست که زمام امور مملکتى به دست مبارک یوسف سپرده شود از جمله در آیه 54 خواندیم که پادشاه گفت : یوسف را براى من بیاورید تا او را برگزینم ، و بعدا به یوسف گفت : تو نزد ما فرمانروا مى باشى و نیز مضمون آیه 56 را خواندیم که خدا مى فرماید: ما خواستیم که یک چنین قدرتى به یوسف عطا کنیم . 4- اینکه این سخن اختصاص به حضرت یوسف نداشت ، بلکه حضرت سلیمان علیه السلام هم نظیر یک چنین سخنى فرمود و از خدا خواهان یک نوع قدرت و سلطنتى شد که بعد از آن بزرگوار براى دیگرى سزاوار و شایسته نباشد، گواه بر این موضوع قسمتى از آیه 34 سوره ص است که از قول آن حضرت مى فرماید هب لى ملکا لاینبغى لاحد من بعدى . یعنى پروردگارا! یک مقام پادشاهى به من عطا کن که بعد از من براى احدى سزاوار نباشد، و شکى نیست که آن بزرگوار پس از نائل شدن به آن مقام ، حق آن را آنطور که باید و شاید اداء نمود. (88) |