نقض علت : ابطال قیاس مستدل از طریق وجود علّت ادعایی بدون وجود معلول _ حکم _
نقض، در لغت به معنای گشودن و باطل نمودن است و در اصطلاح، نقض علت، از مبطلات قیاس بوده و عبارت است از وجود وصفی که مستدل، علت بودن آن را برای حکم در قیاس خود، در موردی که حکم از آن تخلف کرده است، ادعا میکند؛ یعنی با وجود این که علت ادعایی وجود دارد، معلول آن، که حکم باشد، وجود ندارد و معترض از این طریق، قیاس مستدل را باطل مینماید. (النقض وجود العلة بلا حکم) [۱] .
برای مثال، " شافعی " معتقد است در روزه واجب اگر روزه دار در شب نیت نکرد، روزه او صحیح نیست و دلیل عدم صحت روزه را خلوّ اول روزه از نیت میداند، اما " حنفی " به او اعتراض نقض علت میکند؛ به این بیان که در روزه مستحبی که اول روزه، خالی از نیت است اگر شخص در اثنای روز نیت کند، روزه او صحیح است؛ بنابراین، در این روزه، وصفی که ادعای علیت آن شده است ـ خلوّ اوّل صوم از نیت ـ وجود دارد، اما حکم عدم صحت روزه وجود ندارد، زیرا روزه مستحبی در این حالت صحیح است.
اصولیهای اهل سنت در مبطل بودن نقض علت، به شرح زیر، اختلاف دارند:
1. در میان " حنفیه " معروف است که نقض علت مطلقا مبطل علیت علت نیست؛
2. " شافعی " و " فخررازی " اعتقاد دارند که نقض علت مطلقا مبطل علیت علت است؛
3. بیشتر " شافعی "ها معتقدند نقض علت، در علل مستنبط مبطل علیت علت است و در علل منصوص مبطل نیست؛
4. " بیضاوی " معتقد است نقض علت در صورتی که تخلف حکم از علت بدون وجود مانع باشد مبطل است، اما اگر تخلف به خاطر وجود مانع باشد، مبطل نیست.
تعریف صحیح علت و معلول و تفسیر صحیح قانون علیت
در اینجا در دو مبحث باید سخن بگوییم:
الف) در باره مفهوم تصورىِ علت و معلول و به عبارت دیگر تعریف مفهوم علت و معلول.
ب)
در باره قضیه تصدیقىِ قانون علیت یعنى اینکه «وجود هر ممکن و یا وجود هر
حادثه، نیازمند به علت است» و یا به عبارت دیگر این که «هر حادثه، علتى
دارد». تعریف مفهوم تصورى علت و معلول اجمالاً در نقد تفسیر هیوم روشن شد.
اما تعریف اصطلاحى آن این است که معلول، هستى خود را از علت می گیرد (نه
اینکه ملاک، تقدم زمانى یا عادت به تحقق دو پدیده محسوس متوالى باشد که
هیوم چنین خیال کرده است). علت همیشه هستىبخش است؛ مثلا در علت و
معلولهاى طبیعى مانند روشنى که وجود خود را از نور دارد و یا حرارت که
وجود خود را از آتش دارد.
در مورد قضیه تصدیقى «قانون علیت» و اینکه «یک
حادثه بدون علت رخ نمی دهد» و یا اینکه «وجود ممکن بدون علت وجودى، محال
است» باید گفت که بر اساس همین قانون علیت است که دانشمندان فیزیک یا شیمی
و یا فقه و غیره در حوادث به دنبال «علت» می گردند. این به جهت باورى
است که دانشمندان مزبور از قانون علیت دارند و این باور در بین همه
انسانها وجود دارد؛ باسواد و بىسواد، عالم و غیر عالم، پیر و جوان، و...
ذیمقراطیس
که نظریه وجود اتم را مطرح کرد چون دید هنگا می که جسم گرم می شود
بزرگ می شود و هنگا می که سرد می شود کوچک می شود، گفت پس اگر
مقدارى خلأ و نقاط خالى در جسم نباشد جسم با سرد شدن نباید کوچک بشود پس
جسم از ذرات بسیار کوچک درست شده و بین آنها فضاى خالى وجود دارد.
نیوتن
که نیروى جاذبه را کشف کرد چون چیزى را بى علت نمی پذیرفت، باعث کشف او
شد. به طور کلى آنچه دانشمندان را تحریک می کند تا به کشفهاى تازه
بپردازند همان باور به قانون عقلى علیت است که انسان عقلاً آن
را باور
دارد و گرنه کسى با چشم نمی تواند الکترون و پروتون را ببیند بالاخص
الکترون که با آن سرعت خیلى زیاد به دور مرکز خود می گردد و حتى با
قوىترین دستگاهها قابل عکسبردارى یا مشاهده نیست و یا لااقل تا هنگام
کشف آن، قابل دیدن حسى نبوده است.
اشکال اول هیوم بر عقلى بودن قانون علیت
هیوم می گوید: اگر قانون علیت یک قانون شهودى عقلى است، بیایید آن را براى ما اثبات کنید.
جواب اشکال هیوم
پیش
از هر چیز باید یادآور شویم که خود این جمله هیوم داراى تناقض است. یعنى
این که هیوم گفته «اگر "قانون علیت" یک "قانون شهودى" است، بیایید اثباتش
کنید» تناقض گویى است زیرا شهودى بودن در اینجا یعنى بدیهى بودن و بىنیاز
از اثبات بودن. وقتى گفته می شود قانون علیت، «شهودى» و «بدیهى» است یعنى
بىنیاز از اثبات است». پس جمله «بیایید آن را اثبات کنید»، تناقض گویى
است.
هیوم تنها می تواند بگوید: «علامت بدیهى بودن آن کدام است؟ براى
ما روشن کنید.» ما هم در جواب هیوم می گوییم: علامت بدیهى بودن هر بدیهى
این است که همه مردم آن را درک می کنند و بدان باور دارند. مثلا در
بدیهیات حسى، این که رنگ قرمز را همه قرمز می دانند مگر آنها که کور رنگى
دارند و رنگ قرمز را هم همیشه سبز می بینند، افراد کور رنگ باید از
افراد سالم بپرسند که مثلا آلبالو چه رنگى است و دیگر ن می توانند بگویند:
«من مشاهده نمی کنم و نمی بینم که آلبالو قرمز باشد پس آلبالو قرمز
نیست». ما به شخص کور رنگ می گوییم: عیب از شما است.
هیوم هم اگر
بداهت قانون علیت را متوجه نمی شود همانند کور رنگها باید به عقل عموم
انسانهاى دیگر مراجعه کند. وقتى «عقل نوع انسانها»، آن را بدیهى بداند
علامت بدیهى بودن آن است زیرا «بدیهى» یعنى چیزى که نوع انسانها آن را
باور دارند. پیشتر نیز گفتیم این که عموم مردم و همه دانشمندان در
حادثهها دنبال علت آن می گردند حتى اگر حادثه مورد نظر براى اولین بار
رخ داده باشد (و عادت به تکرار در مورد آن وجود نداشته نباشد) بدان خاطر
است که حادثه بدون علت را عقلاً ممکن نمی دانند و به «قانون علیت» باور
دارند، و امکان و عدم امکان مربوط به «عقل» است نه حس.
اشکال دوم هیوم
این
اشکال را «نیکلاى اوترکورى» در قرن چهاردهم میلادى مطرح کرده و هیوم آن
را تکرار نموده است. اوترکورى می گوید: «اگر حادثهاى بدون علت رخ دهد
تناقض به وجود نمی آید، پس ـ از این که تناقض به وجود نمی آید ـ نتیجه
می گیریم محال نیست حادثهاى بدون علت رخ دهد».
نقد
این سخن در صورتى درست است که ما مبدأ ابتدایى استحاله را منحصر به تناقض بدانیم در حالى که چنین نیست. استحاله، دو مبدأ دارد:
1- تناقض که اجتماع آن نزد عموم مردم محال است.
2-
حادثه بدون علت که وقوع آن نزد همه محال است. لزو می ندارد که این دو را
به یک مبدأ برگردانیم. هر دو مبدأ مستقلاً مبدأ شناخت براى محال بودن چیزى
هستند یعنى همان طور که عقل شهود می کند که اجتماع متناقضین، محال است (و
بین وجود و عدم، هیچ واسطهاى وجود ندارد) همچنین شهود می کند که «هیچ
حادثهاى بدون علت، شدنى نیست» و وجود حادثه بدون علت، وجودى است که هیچ
توجیه عقلى ندارد و عقل آن را باورنمی کند.
سید محمد رضا علوی سرشکی
یکی از براهینی که برای اثبات وجود خداوند متعال استفاده می شود، برهان علیت است. این برهان می گوید هر آنچه در عالم وجود دارد متغیر است و هر متغیری حادث و هر حادثی در وجودش نیاز به علتی غیر از خود دارد و با استفاده از استحاله دور و تسلسل وجود خداوند متعال که بی نیاز و مستقل از هر علتی است را اثبات می کند.
البته، در برهان علیت حرفی از علت تامه نیست، ولی آنچه که در جاهای دیگر در مورد علت تامه بیان شده، به این صورت است که اگر علت تامه وجود داشته باشد، معلولش هم ضرورتا به وجود خواهد آمد، ولی نه بر عکس؛ چرا که طبق تعریفی که از علت و معلول شده است، وابستگی علت و معلول یک طرفه است؛ یعنی همیشه معلول وابسته به علت است، نه بر عکس. و اگر معلولی از بین رود این هرگز بدان معنا نیست که علت آن هم از بین رفته است، بله اگر یکی از اجزای علت وجود نداشته باشد؛ مثلا اراده برای انجام فعلی برداشته شود و آن فعل (معلول) از بین برود، دیگر به آن علت، علت تامه گفته نمی شود، ولی این دلیل بر نابود شدن علت نیست و از نشانه های علت مخصوصاً علت العلل این است که وجودی مستقل از معلول دارد و وقتی تعبیر علت برای آن به کار می رود او را صرفاً همراه و قرین معلول نشان می دهد نه وابسته به آن.
یکی از براهینی که برای اثبات وجود خداوند متعال به کار می رود برهان علیت است.
دو مفهوم علت و معلول از معقولات ثانی فلسفی است که بیانگر نحوه وجود بوده است. ما اگر دو وجود "الف" و "ب" را با هم مقایسه کنیم و ببینیم وجود "الف" به گونه ای است که هرگاه محقق می شود، وجود "ب" نیز محقق می شود و هر گاه الف معدوم گردد، ب نیز معدوم شده و وجود ب مبیّن وابستگی و تعلق و ارتباط به وجود الف است، در این صورت می گوییم الف علت ب و ب معلول الف است.[1]
پس طبق آنچه عقل از علت و معلول بیان می کند رابطه علت و معلول از حیث وابستگی، یک طرفه است نه دو طرفه؛ زیرا وجود معلول وابسته به وجود علتش است، ولی وجود همین علت وابسته به همین معلول نیست، هر چند امکان دارد خود این علت، معلول علت دیگری باشد و از این حیث وابسته به آن علت باشد، مثلا ممکن است ج معلول ب و ب معلول الف باشد، در این صورت ب هم معلول است و هم علت (یعنی هم وابستگی دارد و هم معلولی به او وابسته است)، ولی حیثیات آن متفاوت است.
در این که مناط و علت احتیاج معلول به علت چیست؟ فیلسوفان نظریات دقیق و ظریفی را ارائه داده اند، صدر المتألهین و پیروان مکتب صدرایی که قائل به اصالت وجود هستند، امکان فقری و وجودی را ملاک احتیاج معلول به علت می دانند. مراد از امکان فقری و وجودی تعلق و وابسته بودن وجودی است، به تعبیر دیگر هر موجودی که وجودش عین تعلق، ربط و وابستگی به موجود دیگر باشد معلول و ممکن خواهد بود و به مقتضای قاعده علیت محتاج علتی است که آن را پدید آورده باشد.[2]
در برهان علییت حرفی از علت تامه نیست، ولی آنچه که در جاهای دیگر در مورد علت تامه بیان شده، به این صورت است که اگر علت تامه وجود داشته باشد معلولش هم ضرورتاً به وجود خواهد آمد. اولاً: این ضرورت به معنای موجَب شدن فاعل مختار نیست؛ زیرا اراده و اختیار هم جزو علت تامه است که اگر نباشد معلول وجود پیدا نمی کند. ثانیاً: طبق تعریفی که از علت و معلول شده، وابستگی علت و معلول یک طرفه است؛ یعنی همیشه معلول وابسته به علت است نه بر عکس. و اگر معلولی از بین رود این هرگز بدان معنا نیست که علت آن هم از بین رفته است، بله اگر منظور از علت، علت تامه باشد و در صورتی که یکی از اجزای علت تامه وجود نداشته باشد (مثلا اراده از فعلی برداشته شود و آن فعل (معلول) از بین رود) هرچند دیگر به آن علت، علت تامه گفته نمی شود، ولی این دلیل بر نابود شدن علت نیست. و از نشانه های علت مخصوصاً علت العلل این است که وجودی مستقل از معلول دارد، ولی وقتی تعبیر علت برای آن به کار می رود او را همراه و قرین معلول نشان می دهد، نه وابسته به آن.