دیار عاشقان

تکمیل روحیه

دیار عاشقان

تکمیل روحیه

تقسیمات علت

درس سى و یکم

علت و معلول

شامل:

مقدّمه

مفهوم علّت و معلول

کیفیّت آشنایى ذهن با این مفاهیم

تقسیمات علّت

مقدمه

با پذیرفتن کثرت در موجودات، این سؤال پیش مى آید که آیا موجودات مختلف، ارتباطى بایکدیگر دارند یا نه؟ و آیا وجود برخى از آنها متوقّف بر وجود بعضى دیگر هست یا نه؟ و اگر هست چند نوع وابستگى وجودى داریم؟ و احکام و ویژگیهاى هر کدام چیست؟

امّا اگر کسى کثرت حقیقى موجودات را نپذیرفت -چنانکه ظاهر کلام صوفیه همین است- دیگر جایى براى بحث درباره ارتباط وجودى میان موجودات متعدّد، باقى نمى ماند چنانکه بحث درباره سایر تقسیمات وجود و موجود هم موردى نخواهد داشت.

در مبحث سابق، اشاره کردیم که اثبات تشکیک خاصّى در وجود، متوقّف بر اصولى است که باید در مبحث علّت و معلول، ثابت شود. اینک وقت آن فرا رسیده که به مسائل مربوط به علّت و معلول بپردازیم و اصول نامبرده را نیز ثابت کنیم. ولى قبل از پرداختن به این مطالب باید توضیحى پیرامون مفهوم علّت و معلول و کیفیّت آشنایى ذهن با آنها بدهیم.

مفهوم علّت و معلول

واژه «علّت» در اصطلاح فلاسفه به دو صورت عامّ و خاصّ بکار مى رود. مفهوم عامّ علت عبارت است از موجودى که تحقّق موجود دیگرى متوقّف بر آن

است، هر چند براى تحقّق آن، کافى نباشد. و مفهوم خاصّ آن عبارت است از موجودى که براى تحقّق موجود دیگرى کفایت مى کند.

به عبارت دیگر: اصطلاح عامّ علّت عبارت است از موجودى که تحقّق یافتن موجود دیگرى بدون آن، محال است. و اصطلاح خاصّ آن عبارتست از موجودى که با وجود آن، تحقّق موجود دیگرى ضرورت پیدا مى کند.

چنانکه ملاحظه مى شود اصطلاح اوّل، اعمّ از اصطلاح دوم است زیرا شامل شروط و معدّات و سایر علل ناقصه هم مى شود بخلاف اصطلاح دوم. و توضیح علّت تامّه و ناقصه و سایر اقسام علّت، خواهد آمد.

نکته اى را که باید خاطرنشان کنیم این است که موجود وابسته (=معلول) تنها از همان جهت وابستگى و نسبت به موجودى که وابسته به آن است «معلول» نامیده مى شود، نه از جهت دیگر و نه نسبت به موجود دیگر. همچنین علّت از همان جهتى که موجود دیگرى وابسته به آن است و نسبت به همان موجود «علّت» نامیده مى شود، نه از هر جهت و نسبت به هر موجودى.

مثلاً حرارت از آن جهت که وابسته به آتش است و نسبت به علّت خودش معلول است نه از جهت دیگر، و آتش از آن جهت که منشأ پیدایش حرارت مى شود و نسبت به همان حرارت ناشى از آن، علّت است، نه از جهت دیگر. بنابراین منافاتى ندارد که یک موجود معیّن، نسبت به یک چیز «علّت» و نسبت به چیز دیگرى «معلول» باشد، و حتّى منافاتى ندارد که حرارتى که معلول آتش خاصّى است علّت براى پیدایش آتش دیگرى بشود. چنانکه منافاتى ندارد که یک موجود علاوه بر حیثیّت علّیّت یا حیثیّت معلولیّت داراى حیثیّت هاى دیگرى باشد که با مفاهیم دیگرى بیان مى شوند، مثلاً آتش علاوه بر حیثیّت علیّت، داراى حیثیتهاى دیگرى است که مفاهیم جوهر، جسم، تغییر پذیر و ... از آنها حکایت مى کنند و هیچکدام از آنها عین حیثیّت علّیّت آن نیست.

کیفیّت آشنایى ذهن با این مفاهیم

با توضیحى که درباره مفهوم علّت و معلول داده شد روشن گردید که این مفاهیم از قبیل مفاهیم ماهوى و معقولات اُولى نیستند و چنان نیست که در خارج، موجودى داشته باشیم که ماهیّت آن علّیت یا معلولیت باشد. همچنین مفاهیم مزبور از قبیل معقولات ثانیه منطقى نیز نیستند زیرا صفت براى موجودات عینى، واقع مى شوند و به اصطلاح، اتّصافشان خارجى است. پس این مفاهیم از قبیل معقولات ثانیه فلسفى هستند و بهترین شاهدش این است که براى انتزاع آنها باید دو موجود را با یکدیگر مقایسه کرد و حیثیّت وابستگى یکى از آنها را به دیگرى در نظر گرفت و تا این ملاحظه، انجام نگیرد این مفهومها انتزاع نمى شوند. چنانکه اگر کسى هزاران بار آتش را ببیند ولى آن را با حرارت ناشى از آن، مقایسه نکند و رابطه آنها را با یکدیگر در نظر نگیرد نمى تواند مفهوم علّت را به آتش و مفهوم معلول را به حرارت، نسبت دهد .

اکنون این سؤال، مطرح مى شود که اساساً ذهن ما از کجا با این مفاهیم، آشنا شده و به وجود چنین رابطه اى بین موجودات، پى برده است؟

بسیارى از فلاسفه غربى پنداشته اند که مفهوم علّت و معلول، از ملاحظه تقارن یا تعاقب دو پدیده بطور منظّم، بدست مى آید یعنى هنگامى که مى بینیم آتش و حرارت پیوسته با یکدیگر یا پى در پى تحقّق مى یابند، مفهوم علّت و معلول را از آنها انتزاع مى کنیم و در حقیقت، محتواى این دو مفهوم، چیزى بیش از همزمانى یا پى در پى آمدن منظّم دو پدیده نیست.

ولى این، پندار نادرستى است زیرا در بسیارى از موارد، دو پدیده منظّماً با هم یا پى در پى تحقّق مى یابند در حالى که هیچکدام از آنها را نمى توان علّت دیگرى بحساب آورد. چنانکه نور و حرارت در لامپ برق همیشه با هم پدید مى آیند و روز و شب همواره پى در پى بوجود مى آیند ولى هیچکدام از آنها علّت

پیدایش دیگرى نیست.1

ممکن است گفته شود: هنگامى که پدیده اى را مورد آزمایشهاى مکرّر، قرار مى دهیم و مى بینیم که بدون موجود دیگرى تحقّق نمى یابد در این صورت، مفهوم علّت و معلول را از آنها انتزاع مى کنیم .

ولى مى دانیم که آزمایشگران پیش از اقدام به انجام آزمایش معتقدند که میان پدیده ها رابطه علیّت، برقرار است و هدفشان از آزمایش این است که علّتها و معلولهاى خاص را بشناسند و بفهمند چه چیزى علّت پیدایش چه پدیده اى است. پس سؤال به این صورت، مطرح مى شود که ایشان قبل از انجام دادن آزمایش، از کجا به مفهوم علّت و معلول، پى برده اند؟ و از کجا دانسته اند که در میان موجودات، چنین رابطه اى وجود دارد تا بر اساس آن، در صدد کشف روابط خاص علّى و معلولى برآیند؟

بنظر مى رسد که انسان، نخستین بار، این رابطه را در درون خود و با علم حضورى مى یابد و مثلاً ملاحظه مى کند که فعّالیتهاى روانى و تصمیم گیریها و تصرّفاتى که در مفاهیم و صورتهاى ذهنى مى کند کارهایى است که از خودش سر مى زند و وجود آنها وابسته به وجود خودش مى باشد در حالى که وجود خودش وابسته به آنها نیست. و با این ملاحظه است که مفهوم علّت و معلول را انتزاع مى کند و سپس آنها را به سایر موجودات تعمیم مى دهد.

تقسیمات علّت

وابستگى موجودى به موجود دیگر بصورتهاى مختلفى تصوّر مى شود: مثلاً پیدایش صندلى از یک سوى، وابسته به چوبى است که از آن ساخته مى شود، و از سوى دیگر به نجّارى که آن را مى سازد، و از جهتى به دانش و هنرى که نجّار دارد، و نیز به انگیزه اى که باید براى ساختن آن داشته باشد. و متقابلا براى علّت


1- در این باره، توضیح بیشترى در درس سى و پنجم خواهد آمد.

هم اقسامى را مى توان در نظر گرفت. و چون احکام همه علّتها یکسان نیست لازم است پیش از پرداختن به بیان قوانین علّیت و احکام علّت و معلول، اقسام علّت و اصطلاحات آنها را یادآور شویم تا هنگام بررسى مسائل مربوطه، دچار خلط و اشتباه نشویم.

براى علّت بمعناى عامّش -یعنى هر موجودى که موجود دیگرى به نحوى وابسته به آن است- تقسیماتى را مى توان در نظر گرفت که مهمترین آنها از این قرار است:

علّت تامّه و ناقصه -علّت یا بگونه اى است که براى تحقّق معلول، کفایت مى کند و وجود معلول، متوقّف بر چیز دیگرى جز آن نیست، و بعبارت دیگر: با فرض وجود آن، وجود معلول، ضرورى است و در این صورت آن را «علّت تامّه» مى نامند؛ و یا بگونه اى است که هر چند معلول بدون آن، تحقّق نمى یابد ولى خود آن هم بهتنهایى براى وجود معلول، کفایت نمى کند و باید یک یا چند چیز دیگر را بر آن افزود تا وجود معلول، ضرورت یابد. و در این صورت آن را «علّت ناقصه» مى گویند.

بسیط و مرکّب -از نظر دیگر مى توان علّت را به بسیط و مرکب، تقسیم کرد: علّت بسیط مانند مجرّد تام (خداى متعال و جوهرهاى عقلانى که باید در جاى خودش اثبات شود) و علّت مرکّب مانند علّتهاى مادّى که داراى اجزاء مختلفى مى باشند.

علّت بىواسطه و باواسطه -از نظر دیگر مى توان علّت را به «بىواسطه» و «با واسطه» تقسیم کرد، مثلاً تأثیر انسان را در حرکت دست خودش مى توان بىواسطه دانست و تأثیر او را در حرکت قلمى که بدست دارد با یک واسطه، و در نوشته اى که مى نویسد با دو واسطه، و بر معنایى که در ذهن خواننده پدید مى آید با چند واسطه شمرد.

علّت انحصارى و جانشین پذیر -گاهى علّت پیدایش یک معلول، موجود معیّنى است و معلول مفروض جز از همان علّت خاصّ بوجود نمى آید و در این

صورت علّت مزبور را «علّت منحصره» مى خوانند و گاهى معلولى از چند چیز على البدل بوجود مى آید و وجود یکى از آنها براى پیدایش آن، ضرورت دارد چنانکه حرارت، گاهى در اثر جریان الکتریکى در سیم برق و گاهى در اثر حرکت، و گاهى هم در اثر فعل و انفعالات شیمیایى پدید مى آید و در این صورت علّت را «جانشین پذیر» مى نامند.

علّت داخلى و خارجى -علّت گاهى بگونه اى است که با معلول، متّحد مى شود و در ضمن وجود آن، باقى مى ماند مانند عناصرى که در ضمن وجود گیاه، یا حیوان، باقى مى ماند در این صورت آن را «علّت داخلى» مى نامند و گاهى وجود آن، خارج از وجود معلول خواهد بود مانند وجود صنعتگر که خارج از وجود مصنوعش مى باشد و در این صورت آن را «علّت خارجى» مى گویند.

علّت حقیقى و اعدادى -علّت گاهى به موجودى اطلاق مى شود که وجود معلول، وابستگى حقیقى به آن دارد بگونه اى که جدایى معلول از آن، محال است مانند علّیت نفس براى اراده و صورتهاى ذهنى که نمى توانند جداى از نفس، تحقّق یابند و یا باقى بمانند، و در این صورت آن را «علّت حقیقى» مى نامند و گاهى به موجودى اطلاق مى شود که در فراهم آوردن زمینه پیدایش معلول، مؤثّر است ولى وجود معلول، وابستگى حقیقى و جدایى ناپذیر، به آن ندارد مانند پدر نسبت به فرزند، و در این صورت آن را «علّت اِعدادى» و یا «مُعِدّ» مى خوانند.

مقتضى و شرط -گاهى پیدایش معلول از علّت، متوقّف بر وجود حالت و کیفیّت خاصّى است، در این صورت ذات علّت را «مقتضى» یا «سبب» و حالت و کیفیت لازم را «شرط» مى نامند.

نیز گاهى شرط را بر چیزى که موجب پیدایش حالت مزبور مى شود اطلاق مى کنند چنانکه نبودن مانع از تأثیر را «شرط عدمى» مى خوانند.

شروط نیز به دو دسته تقسیم مى شوند: یکى شرط فاعلیّت فاعل، یعنى چیزى که بدون آن، فاعل نمى تواند کار خود را انجام دهد و در واقع، مکمّل فاعلیّت او است مانند تأثیر علم در افعال اختیارى انسان؛ و دیگرى شرط قابلیّت

قابل، یعنى چیزى که باید در مادّه، تحقّق یابد تا قابل دریافت کمال جدیدى از فاعل شود چنانکه جنین باید واجد شرایط خاصّى شود تا روح در آن دمیده گردد.

علّت مادّى و صورى و فاعلى و غائى -تقسیم معروف دیگرى براى علّت هست که آن را بر اساس استقراء، به چهار قسم تقسیم مى کنند: یکى علّت مادّى یا عنصرى که زمینه پیدایش معلول است و در ضمن آن، باقى مى ماند مانند عناصر تشکیل دهنده گیاه. دوم علت صورى که عبارت است از صورت و فعلیّتى که در مادّه پدید مى آید و منشأ آثار جدیدى در آن مى گردد مانند صورت نباتى. و این دو قسم، از اقسام علل داخلى هستند و مجموعاً وجود معلول را تشکیل مى دهند.

قسم سوم، علّت فاعلى است که معلول از آن، پدید مى آید مانند کسى که صورت را در مادّه، ایجاد مى کند. و چهارم علّت غائى است که انگیزه فاعل براى انجام دادن کار مى باشد مانند هدفى که انسان براى افعال اختیارى خودش در نظر مى گیرد و براى رسیدن به آن، کارهایش را انجام مى دهد. و این دو قسم اخیر، از اقسام علل خارجى بشمار مى روند.

بدیهى است که علّت مادّى و علّت صورى، مخصوص معلولهاى مادّىِ مرکّب از مادّه و صورت است و اساساً اطلاق «علّت» بر آنها خالى از مسامحه نیست.

لازم به تذکّر است که علّت فاعلى دو اصطلاح دارد: یکى فاعل طبیعى که در طبیعیّات بنام «علّت فاعلى» شناخته مى شود و منظور از آن، منشأ حرکت و دگرگونیهاى اجسام است، و دیگرى فاعل الهى، که در الهیّات مورد بحث، واقع مى شود و منظور از آن، موجودى است که معلول را به وجود مى آورد و به آن، هستى مى بخشد و مصداق آن فقط در میان مجرّدات یافت مى شود زیرا عوامل طبیعى، فقط منشأ حرکات و دگرگونیهایى در اشیاء مى شوند و هیچ موجود طبیعى نیست که موجود دیگرى را از نیستى به هستى بیاورد.

در میان فاعلهاى الهى و ایجاد کننده، فاعلى که خودش نیاز به ایجاد کننده نداشته باشد بنام «فاعل حق» اختصاص مى یابد و مصداق آن،

منحصر به ذات مقدّس الهى مى باشد.

نکته اى را که باید در پایان این درس، خاطر نشان کنیم این است که همه تقسیمات علّت به استثناء تقسیم اخیر، تقسیمى عقلى و دایر بین نفى و اثبات است و همه آنها بصورت «قضیه منفصله حقیقیّه» بیان مى شود. و امّا مقتضى و شرط، در واقع دو قسم خاصّ از علّت ناقصه مى باشند و نباید آنها را بعنوان تقسیم مستقلّى تلقّى کرد.

خلاصه

1.موجودى که وابسته به موجود دیگرى است و بدون آن، تحقّق نمى یابد «معلول» و طرف وابستگى آن «علت» نامیده مى شود.

2.علّت، اصطلاح اخصّى دارد و آن عبارت است از موجودى که براى تحقّق موجود دیگرى کافى باشد و وجود معلول، بواسطه آن، ضرورت پیدا کند.

3.علّت و معلول، دو عنوان متضایف هستند که در رابطه خاص و نسبت به طرف اضافه خودشان صدق مى کنند و چیزى که علّت براى چیز دیگرى است مى تواند در رابطه دیگر و نسبت به موجود سومى معلول باشد چنانکه شخص واحدى نسبت به یک فرد «پدر» و نسبت به فرد دیگرى «فرزند» است.

4.مفهوم علت و معلول از معقولات ثانیه فلسفى است و چنان نیست که ماهیت موجودى، علّیت یا معلولیّت باشد.

5.بعضى از فلاسفه غربى پنداشته اند که مفهوم علّت و معلول از ملاحظه تقارن یا تعاقب منظم دو پدیده، انتزاع مى شود و اساساً محتواى آنها چیزى بیش از تقارن و تعاقب منظّم نیست.

6.براى ابطال این پندار همین بس که بسیارى از پدیده ها همواره با هم یا پى در پى بوجود مى آیند در حالى که هیچکدام علّت براى دیگرى نیستند.

7.ممکن است منشأ انتزاع این دو مفهوم را تجاربى بدانند که وابستگى پدیده اى را به پدیده دیگر، اثبات مى کنند.

8.ولى این وجه هم صحیح نیست، زیرا علاوه بر اینکه تجارب حسّى چیزى را بیش از تقارن یا تعاقب دو پدیده، ثابت نمى کنند تجربه کنندگان هم قبل از اقدام به آزمایش از وجود اصل این رابطه آگاه هستند و تجارب علمى را براى تشخیص مصادیق علت و معلول، انجام مى دهند.

9.انسان نخستین بار مصداق علّت و معلول را در درون خودش با علم حضورى مى یابد و از مقایسه آنها با یکدیگر مفهوم علت و معلول را انتزاع مى کند و سپس آنها را به سایر موجودات، تعمیم مى دهد.

10.اگر علّت براى وجود معلول، کافى باشد آن را «علّت تامّه» و در غیر این صورت آن را «علّت ناقصه» مى نامند.

11.اگر علّت داراى اجزائى باشد «مرکّب» و در غیر این صورت «بسیط» خواهد بود.

12.اگر علّت مستقیماً در پیدایش معلول، مؤثر باشد «بىواسطه» و در غیر این صورت «باواسطه» خواهد بود.

13.علّتهایى که مى توانند على البدل در پیدایش معلول مؤثر باشند «جانشین پذیر» و در غیر این صورت «انحصارى» نامیده مى شوند.

14.علّتى که جزء معلول باشد «داخلى» و گر نه «خارجى» مى باشد.

15.علّتى که باید همواره با معلول باشد «علّت حقیقى» و علّت قابل انفکاک «علّت اعدادى» یا «معدّ» نامیده مى شود.

16.اگر موجودى تنها در حالت و وضعیّت خاصّى بتواند مؤثّر واقع شود آن را «مقتضى» یا «سبب» و حالت مزبور را «شرط» مى خوانند. و گاهى واژه «شرط» بر چیزى که موجب پیدایش وضعیّت لازم مى شود نیز اطلاق مى گردد. همچنین نبودن مانع از تأثیر را «شرط عدمى» مى نامند.

17.اگر وضعیّت لازم باید در فاعل بوجود بیاید آن را «شرط فاعلیّت فاعل» مى گویند و اگر باید در مادّه مورد تأثیر، پدید آید آن را «شرط قابلیّت قابل» مى خوانند.

18.علّت مادّى و علّت صورى همان مادّه و صورت در مرکّبات جسمانى هستند که وقتى نسبت به مجموع سنجیده شوند نام علّت بر آنها اطلاق مى شود به این لحاظ که هر یک از آنها در پیدایش کلّ، مؤثر است.

19.علّت فاعلى همان منشأ پیدایش معلول است و منظور از آن در طبیعیّات، منشأ حرکت و دگرگونى اجسام، و در الهیّات، منشأ وجود مى باشد. و فاعلى که وجودش نیازمند به فاعل دیگرى نباشد «فاعل حق» نامیده مى شود.

20.علّت غائى همان هدف و انگیزه اى است که فاعل را وادار به انجام دادن کار مى کند.

پرسش

1.مفهوم علّت ومعلول را بیان کنید و توضیح دهید که از کدام دسته از معقولات هستند.

2.فرق بین دو اصطلاح علّت و نسبت بین آنها را بین کنید.

3.آیا مفهوم علت و معلول ار تقارن یا تعاقب دو پدیده، حکایت مى کنند؟

4.آیا این مفاهیم، منشأ حسّى و تجربى دارند؟

5.وجه مورد قبول در کیقیّت آشنایى ذهن با این مفاهیم چیست؟

6.فرق بین علّت تامّه و علّت ناقصه را بیان کنید.

7.علّتهاى بسیط و مرکّب کدامند؟

8.علّتهاى بى واسطه و باواسطه را شرح دهید.

9.فرق بین علّت انحصارى و جانشین پذیر چیست؟

10.علّت داخلى کدام است؟

11.فرق بین علّت حقیقى و علّت اِعدادى چیست؟

12.مقتضى و شرط را تعریف کنید.

13.اقسام شروط را بیان کنید.

14.فرق بین علّت مادّى و صورى با مادّه و صورت چیست؟

15.دو اصطلاح علّت فاعلى را شرح دهید.

16.علّت غائى را تعریف کنید.

فصل قبلی |فصل بعدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.