دیار عاشقان

تکمیل روحیه

دیار عاشقان

تکمیل روحیه

حضرت یوسف (ع)

 

fehrest page

back page

56: ضرر محبت هائى که به یوسف شد
امام هشتم علیه السلام فرمود: زندانبان به حضرت یوسف علیه السلام گفت : من فوق العاده تو را دوست مى دارم !
حضرت یوسف فرمود: آنچه مصیبت دچار من شده به علت همین محبت و دوست داشتن ها بوده است .
همین محبت بود که سبب شد خاله ام مرا به سرقت ببرد.
همین محبت پدرى بود که موجب شد برادرانم نسبت به من حسودى کنند.
همین محبت همسر عزیز مصر بود که باعث زندانى شدن من گردید!
گفته اند: حضرت یوسف علیه السلام به خدا شکایت کرد و گفت : براى چه من مستوجب زندان شوم ؟
خداوند به او وحى کرد:
خودت زندان را انتخاب کردى و گفتى : پروردگارا زندان براى من از این دعوتى که این زنان از من مى کنند محبوب تر است . اى یوسف ! چرا نگقتى خدایا! عافیت از این دعوتى که این زنان از من مى کنند برایم بهتر مى باشد. (60)


57: پنج نفرى که بسیار گریه کردند
حضرت صادق علیه السلام فرمود: پنج نفر بودند که بسیار گریه کردند:
1- حضرت آدم بقدرى از فراق بهشت گریه کرد که اثر اشک در گونه هاى صورت مبارکش باقى ماند.
2- حضرت یعقوب علیه السلام به قدرى از فراق یوسف گریه نمود که بینائى چشم خود را از دست داد و...
3- یوسف علیه السلام به اندازه اى از فراق پدر خویش اشک ریخت که اهل زندان از گریه او ناراحت شدند و به آن بزرگوار گفتند: یا شب گریه کن و روز ساکت باش یا روز گریه کن و شب آرام باش ، و آن بزرگوار این پیشنهاد را پذیرفت .
4- حضرت فاطمه علیه السلام دختر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ، بقدرى از فراق پدر گریه نمود که اهل مدینه از گریه آن بانوى بى نظیر خسته شدند و به آن مظلومه گفتند: تو ما را به علت کثرت گریه ات خسته کردى ! بعد آن بانو به سوى قبر شهدا مى رفت و به اندازه تشفى قلب اشک مى ریخت و بر مى گشت .
5- حضرت على ابن الحسین علیه السلام مدت 20 سال یا چهل سال بر پدر بزرگوارش گریه مى کرد، هیچ گاه طعامى جلو آن حضرت نهاده نمى شد مگر اینکه اشک مى ریخت ، کار به جائى رسیده بود که غلام آن بزرگوار به آن حضرت مى گفت : یا بن رسول الله من مى ترسم که تو خود را از گریه هلاک نمائى !
امام علیه السلام در جوابش فرمود: جز این نیست که من غم و اندوه خود را به شکایت مى کنم ، من چیزهائى از خدا مى دانم که شما نمى دانید، من هیچ گاه به یاد قتلگاه فرزندان فاطمه نمى آیم مگر اینکه گریه راه گلویم را مسدود مى نماید.
در روایت دیگر آمده که امام سجاد علیه السلام به غلام خود فرمودند: یعقوب پیامبر بود، پسر پیغمبر بود، خداوند دوازده پسر به او عطا فرمود، یکى از آنها از پیش چشمش پنهان بود، آنقدر گریه کرد که چشمش نابینا و کمرش خمیده شد و موى سرش سفید شد و حال آنکه پسرش زنده بود.
اما من پدر و برادرم را هفده نفر از خویشانم را دیدم همه کشته شده روى خاک افتادند، چگونه گریه ام کم شود و حزنم برطرف گردد. (61)


58: لباس پاره زندانبان را مى دوخت
چون یوسف عزیز را وارد زندان کردند: زندانبان را دل تنگ و دل مرده مشاهده نمود به زندانبان فرمود: خوش دل باشید و صبر کنید که خدا مزد و پاداش شما را مى دهد و فرمود خداوند بزودى هاى زود فرج و گشایشى مى نمایاند و آنها را بسیار دلدارى داد که زندانیان گفتند رحمت خدا بر تو باد، تو چه زیباروئى و نیکو خو فمن انت ، اى جوان تو کیستى ؟
حضرت فرمود: من یوسف فرزند یعقوب فرزند اسحاق و فرزند ابراهیم خلیل هستم .
حضرت یوسف علیه السلام متعهد حال زندانیان بود و تفقد احوال هر یک را بجا مى آورد و بعیادت بیماران مى رفت و معالجه مى فرمود و لباسهاى آنان را مى دوخت و دل جوئى مى داد. (62)


59: هر دو گفتند ما خواب دیدیم
همزمان با زندانى شدن حضرت یوسف علیه السلام دو جوان در همان روز با آن بزرگوار زندانى شدند که یکى از آن دو جوان مسئول آبدار خانه پادشاه و دیگرى مسئول آشپزخانه و غذاى شاه بود، این دو جوان به اتهام اینکه مى خواسته اند: پادشاه را مسموم نمایند محکوم به قصاص قبل از جنایت و زندانى شده بودند، ایشان قبل از این که خواب را بعدا خواهد آمد ببینند از علم تعبیر خواب حضرت یوسف آگاه شده بودند بعدا یکى از آنان که آبدار باشى پادشاه بود به حضرت یوسف گفت : من در عالم خواب دیدم که انگور را فشار مى دهم و خمر از آن مى گیرم قال احدهما انى ارانى خمرا . (63)
خواب خود را براى حضرت یوسف نقل کرد و گفت : من در عالم خواب دیدم که مقدارى نان را بر فراز سرم حمل مى کنم که پرندگان از آن مى خورند و قال الاخرانى ارانى احمل فوق راءسى خبزا تاکل الطیر منه . (64)
چون ما تو را از هر نظر از افراد نیک رفتار مى بینیم ، لذا تقاضا مى کنیم ما را از تعبیر و تاویل خوابمان آگاه نمائى .
حضرت یوسف علیه السلام قبل از اینکه به تعبیر خواب آن دو جوان بپردازد، ایشان را اولا به توسعه علم تعبیر خواب که خدا به آن بزرگوار تعلیم داده بود متوجه ساخت و ثانیا آنان را از بیزار بودنش از افراد بى ایمان آگاه کرد و در مرحله سوم خواب ایشان را تعبیر نمود چنانکه در آیات آینده خواهد آمد.
منظور حضرت یوسف این بود که قبل از تعبیر خوابشان حجت یکتاپرستى را به آنان تمام کند، اما قسمتى از توسعه علم تعبیر خواب آن بزرگوار این بود که فرمود: قبل از اینکه آن طعام و غذائى که در بیدارى یا در خواب ، رزق و روزى شما شده باشد و به شما برسد من شما را از تعبیر و تاویل و سرانجام آن آگاه مى نمایم و خبر غیبى آن را به شما مى دهم این اخبار غیبى و تعبیر خوابى که براى شما گفتم از ناحیه من نیست بلکه همه اینها را پروردگارم به من تعلیم داده .
قال لا یاتیکما طعام ترزقانه الا نباءتکما بتاءویله قبل ان یاتیکما، ذلکما مما علمتى ربى ... .
سبب اینکه پروردگارم یک چنین علم و دانش و نعمت هائى را به من عطا کرده این است که من دین و آئین آن افرادى را ترک نموده ام که به خدا ایمان نیاورده و نمى آورند و نسبت به عالم آخرت و روز کیفر، کیفر ورزیده و مى ورزند.
... انى ترکت ملة قوم لا یؤ منون بالله و هم بالاخرة هم کافرون . (65)
و من به این جهت به یک چنین علم و دانشى دست یافته ام و به یک چنین مقامى نائل شده ام ؛
اولا: از دین و آئین کفار بیزارم .
ثانیا: پیرو دین و آئین پدرانم نظیر ابراهیم و اسحاق و یعقوب شده ام .
ثالثا: براى ما خاندان زیبنده نیست که براى خدا شریک قرار دهیم ، چرا که آباء و اجدادى ما عموما از پیامبران و یکتاپرستان و مورد تصدیق مؤ منین و مؤ منات و موجب هدایت افراد لایق بوده اند، پس چگونه جا دارد: ما با این سوابق درخشانى که داریم بدین و آئین بت پرستان درآئیم ولى اکثر آنان از این موقعیت برخوردار نمى شوند و خدا را در قبال یک چنین موهبت و نعمتى سپاسگذارى نمى کنند. (66)
و اتبعت ملة آبائى ابراهیم و اسحاق و یعقوب ما کان لنا اءن نشرک بالله من شى ء ذلک من فضل الله علینا و على الناس و لکن اکثر الناس لا یشکرون . (67)


60: چرا آزادى را در خواب مى بینید
هنگامى که حضرت یوسف دلهاى آن دو زندانى را آماده پذیرش حقیقت توحید کرد رو به سوى آنها نمود و چنین گفت : اى هم زندانى هاى من ، آیا خدایان پراکنده و معبودهاى متفرق بهترند یا خداوند یگانه و یکتاى قهار و مسلط بر هر چیز.
یا صاحبى السبحن اءاءرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار .
گوئى یوسف علیه السلام مى خواهد به آنها حالى کند که چرا شما آزادى را در خواب مى بینید، چرا در بیدارى نمى بینید؟ چرا؟ آیا جز این است که این پراکندگى و تفرقه و نفاق شما که از شرک و بت پرستى و ارباب متفرقون سرچشمه مى گیرد، سبب شده که طاغوتهاى ستمگر بر شما غلبه کنند چرا شما زیر پرچم توحید جمع نمى شوید و به دامن پرستش الله ، واحد قهار دست نمى زنید تا بتوانید این خودکامگان ستمگر را که شما را بى گناه و به مجرد اتهام به زندان مى افکنند از جامعه خود برانید.
سپس فرمود: این معبودهائى که غیر از خدا براى خود ساخته اید چیزى جز یک مشت اسمهاى بى مسمى که شما و پدرانتان آنها را درست کرده نیست ما تعبدون من دونه الا اسماء سمیتوها انتم و آباؤ کم اینها امورى است که خداوند دلیل و مدرکى براى آن نازل نفرموده بلکه ساخته و پرداخته مغزهاى ناتوان شما است ما انزل الله بها من سلطان .
بدانید حکومت جز براى خدا نیست و به همین دلیل شما نباید در برابر این بتها و طاغوتها و فراعنه سر تعظیم فرود آورید ان الحکم الا لله .
و باز براى تاءکید بیشتر فرمود: خداوند فرمان داده جز او را نپرستید امر ان لاتعبدوا الا ایاه این است آئین و دین پا بر جا و مستقیم که هیچ گونه انحرافى در آن راه ندارد ذلک الدین القیم یعنى توحید در تمام ابعادش ، در عبادت ، در حکومت ، در جامعه ، در فرهنگ و در همه چیز آئین مستقیم و پابر جاى الهى است . ولى چه مى توان کرد، بیشتر مردم آگاهى ندارند و به خاطر این عدم آگاهى در بیراهه هاى شرک سرگردان مى شوند و به حکومت غیر الله تن در مى دهند و چه زجرها و زندانها و بدبختى ها که از این رهگذر دامنشان را مى گیرد للّه للّه و لکن اکثر الناس لا یعلمون
. (68)


61: او خواست خواب خود را تکذیب کند؟
بعد از آنکه حضرت یوسف علیه السلام وجود و یکتائى خدا را براى دو رفیق زندانى خود ثابت و حجت را بر آنان تمام نمود که این خود یک نوع درس بزرگى براى هر کسى که خود را مسلمان و متعهد به اسلام عزیز مى داند، بعد از بیان این مطلب به تعبیر خواب دو دوست زندانى خود پرداخت و فرمود: اى دو دوست زندانى من ! تعبیر خواب یکى از شما این است که نجات مى یابید و ساقى شراب براى ارباب خود خواهد شد و به مولى و مالک خود یعنى پادشاه بود که نجات خواهد یافت .
حضرت یوسف علیه السلام پس از تعبیر خواب آن شخصى که آبدار باشى شاه بود به تعبیر خواب آن شخصى که مسئول طعام و غذاى پادشاه بود پرداخت و فرمود: آن دوست دیگر زندانى من بر فراز دار زده مى شود و بعدا پرندگان از سر او خواهند خورد و اما الاخر فیصلت فتاکل الطیر من راسه فتاکل الطیر قرینه بر این است که این تعبیر ناخوش آیند مربوط به خواب مسئول غذاى پادشاه بود، سبب اینکه یوسف علیه السلام به هنگام تعبیر خواب هر یک از آنان به نامشان تصریح ننمود، این بود که مسئول غذاى شاه از شنیدن آن تعبیر ناراحت و ماءیوس نگردد.
آورده اند همین که این خبر ناگوار را شنید در مقام تکذیب گفتار خود بر آمد و گفت : من دروغ گفتم ، چنین خوابى ندیده بودم ، شوخى کردم ، به گمان اینکه اگر خواب خود را تکذیب کند این سرنوشت دگرگون خواهد شد، لذا یوسف به دنبال این سخن فرمود: آنچه درباره آن از من نظر خواهى و استفتاء کردید تغییر ناپذیر است .
قضى الامر الذى فیه تستفتیان .
در حدیث نبوى آمده : خواب تا تعبیر نشده بر پر مرغى بسته شده و تعبیرش ‍ واقع مى شود و خواب جزئى از چهل و شش جزء پیامبرى است و باید خوابى که مى بینى جز با صاحبان راى بازگو نشود.
و هم چنین روایت شده : چون سه روز از این تعبیر گذشت اطرافیان شاه آنها را از زندان بیرون بردند. (69)


62: حضرت یوسف گوشه زندان چه دید؟
حضرت یوسف علیه السلام به یکى از دو جوان که مى دانست از زندان نجات خواهد یافت فرمود:
هنگامى که نزد مولى و مالک خود یعنى پادشاه مصر رفتى نزد او یک یاد آورى از من بکن شاید اگر او از بى گناهى من آگاه گردد مرا آزاد نماید.
اما چون مصلحت بود که حضرت یوسف تا یک مدت معلومى زندانى باشد، لذا شیطان یاد آور شدن یوسف را نزد پادشاه از خاطر آن زندانى که آزاد شده بود برد.
و قال للذى ظن ناج منهما اذکرنى عند ربک فانسیه الشیطان ذکر ربه فلبث فى السبحن بضع سنین . (70)
نوشته اند: جبرئیل علیه السلام نزد یوسف آمد و او را در گوشه زندان برد و به امر خدا از طبقه اول تا طبقه هفتم زمین براى یوسف نمایان گشت ، جبرئیل فرمود: نگاه کن ، چون یوسف علیه السلام نظر کرد دید سنگ بزرگى است آن سنگ شکافته شد در میان آن سنگ کرمى بیرون آمد و برگى سبز در دهان گرفته به سخن در آمد و خطاب به یوسف علیه السلام گفت : یا طاهر الطاهرین ، یقرئک السلام رب العالمین و یقول اما استحییت منى اذا استقمت برب العالمین فو عزتى و جلالى لا لبثنک فى السجن بضع سنین .
گفت : اى پاکیزترین پاکیزگان ، پروردگار عالمیان به تو سلام مى رساند و مى گوید شرم نداشتى از من که از پادشاه آدمیان یارى بجوئى به عزت و جلال من به خاطر این کار، تو را تا هفت سال در این زندان نگه مى دارم . والله اعلم
در روایت دیگر آمده : چون یوسف چشمش به کرم افتاد جبرئیل فرمود: رازق این کرم کیست ؟ یوسف فرمود: خدا، جبرئیل فرمود: خداوند مى فرماید من از این کرم که در دل سنگ در قعر زمین است غافل نیستم تو گمان کردى من تو را فراموش مى کنم که به آن جوان گفتى اذکرنى عند ربک نزد پادشاه از من یاد آورى بکن ، گفته شد که یوسف شبانه روز گریه کرد. (71)


63: سخنان جبرئیل به یوسف گوشه زندان و سالهاى زندان یوسف
در حدیث دیگرى از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که جبرئیل علیه السلام نزد یوسف آمد و گفت چه کسى تو را زیباترین مردم قرار داد.
یوسف گفت : پروردگار من .
چه کسى مهر تو را آنچنان در دل پدر افکند؟
گفت : پروردگار من .
چه کسى قافله را به سراغ تو فرستاد، تا از چاه نکاتت دهند؟
گفت : پروردگار من .
چه کسى سنگ را که از فراز چاه افکند بودند از تو دور کرد؟
گفت : پروردگار من .
چه کسى تو را از چاه رهائى بخشید؟
گفت : پروردگار من .
چه کسى مکر و حیله زنان مصر را زا تو دور ساخت ؟
گفت : پروردگار من .
در اینجا جبرئیل چنین گفت : پروردگارت مى گوید چه چیز سبب شد که حاجتت را به نزد مخلوق بردى ، و نزد من نیاوردى ؟ و به همین جهت باید چند سال در زندان بمانى !
- ذکر این نکته نیز لازم است که درباره سالهاى زندان حضرت یوسف علیه السلام گفتگو است ولى مشهور این است که مجموع زندان یوسف علیه السلام هفت سال بوده ولى بعضى گفته اند قبل از ماجراى خواب زندانیان پنج سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه یافت . سال هاى پر رنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پربار و پر برکت . (72)


64: خواب سلطان و رفتن ساقى سلطان نزد یوسف علیه السلام
حضرت یوسف سال ها در تنگناى زندان به صورت یک انسان فراموش ‍ شده باقى ماند، تنها کار او خود سازى و ارشاد و راهنمائى و عیادت و پرستارى بیماران و دلدارى و تسلى دردمندان آنها بود.
تا اینکه یک حادثه به ظاهر کوچک سرنوشت او که تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت : پادشاه مصر که مى گویند نامش ولید بن ریان بود و عزیز مصر وزیر او محسوب مى شد خواب ظاهرا پریشانى دید و صبح گاهان تعبیرکنندگان خواب و اطرافیان خود را حاضر ساخت و چنین گفت : من در خواب دیدم که هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله کردند و آنها را مى خورند و نیز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده را دیدم که خشکیده ها بر گرد سبزها پیچیدند و آنها را از میان بردند، سپس رو کرد به آنها و گفت : اى جمعیت اشراف درباره خواب من نظر دهید، اگر قادر به تعبیر خواب هستید ولى اطرافیان شاه بلافاصله گفتند: اینها خوابهاى پریشان است و ما به تعبیر اینگونه خوابهاى پریشان آشنا نیستیم ، اما ساقى شاه که سال ها قبل از زندان آزاد شده بود بیاد خاطره زندان و تعبیر خواب یوسف افتاد، رو به سلطان و اطرافیان کرد و چنین گفت من مى توانم شما را از تعبیر این خواب خبر دهم ، مرا به سراغ استاد ماهر این کار که در گوشه زندان است بفرستید تا خبر صحیح دست اول را براى شما بیاورم .
ساقى به زندان آمد و به سراغ دوست قدیمى خود یوسف آمد، همان دوستى که در حق او بى وفائى فراوان کرده بود، اما شاید مى دانست بزرگوارى یوسف مانع از آن نخواهد شد که سر گله باز کند.
رو به یوسف کرد و چنین گفت : یوسف تو اى مرد بسیار راستگو، درباره این خواب چه مى گوئى که کسى در خواب دیده است که هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مى خورند، و هفت خوشه سبز هفت خوشه خشکیده که دومى بر اولى پیچیده و آن را نابود کرده است شاید من به سوى این مردم باز گردم ، باشد که آنها از اسرار این خواب آگاه شوند.
کلمه الناس ممکن است اشاره به این باشد که خواب شاه به عنوان یک حادثه مهم روز، به وسیله اطرافیان متملق ، در بین مردم پخش شده بود، و این نگرانى را از دربار به میان توده کشانده بودند. (73)


65: حضرت یوسف خواب سلطان را تعبیر کرد
حضرت یوسف علیه السلام بى آنکه هیچ قید و شرطى قائل شود و یا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عالى ترین صورت تعبیر کرد، تعبیرى گویا و خالى از هر گونه پرده پوشى ، و تواءم با راهنمائى و برنامه ریزى براى آینده تاریکى که در پیش داشتند و او چنین فرمود: هفت سال پى در پى باید با جدیت زراعت کنید، چرا که در این هفت سال بارندگى فراوان است ، ولى آنچه درو مى کنید به صورت همان خوشه در انبارها ذخیره کنید، جز به مقدار کم و جیره بندى که براى خوردن نیاز دارید، اما بدانید که بعد از این هفت سال خشکى و کم باران و سخت در پیش دارید که تنها باید از آنچه از سال هاى قبل ذخیره کرده اید استفاده کنید وگرنه هلاک خواهید شد، ولى مراقب باشید در آن هفت سال خشک و قحطى نباید تمام موجودى انبارها را صرف تغذیه کنید، بلکه باید مقدار کمى براى زراعت سال بعد که سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمائید، اگر با برنامه و نقشه حساب شده این هفت سال خشک و سخت را پشت سر بگذارید، دیگر خطرى شما را تهدید نمى کند، زیرا بعد از آن سالى فرا مى رسد پر باران که مردم موهبت آسمانى بهره مند مى شوند، نه تنها کار زراعت و دانه هاى غذائى خوب مى شود بلکه علاوه بر آن دانه هاى روغنى و میوه هائى که مردم آن ها را مى فشارند و از عصاره آن استفاده هاى مختلف مى کنند نیز فراوان خواهد بود. (74)


66: اوست که با یک امر کوچک حوادث عظیم مى آفریند
بار دیگر این داستان این درس بزرگ را به ما مى دهد که قدرت خداوند بیش از آن چه ما فکر مى کنیم مى باشد او است که مى تواند با یک خواب ساده که بوسیله یک جبار زمان خود دیده مى شود، هم ملت بزرگى را از یک فاجعه عظیم رهائى بخشد و هم بنده خاص خودش را پس از سالها زجر و مصیبت رهائى دهد.
باید سلطان این خواب را ببیند و باید در آن لحظه ساقى او حاضر باشد، و باید خاطره خواب زندان خودش بیفتد، و سرانجام حوادث مهم به وقوع پیوندد، اوست که با یک امر کوچک حوادث عظیم مى آفریند.
آرى به چنین خدائى باید دل ببندیم .
دیگر اینکه خواب هاى متعدد که در این سوره به آن اشاره شده از خواب خود یوسف علیهالسلام گرفته تا خواب زندانیان ، تا خواب فرعون مصر، و اهمیت فراوانى که مردم آنعنصر به تعبیر خواب مى دادند نشان مى دهد که اصولا در آن عصر تعبیر خواب از علومپیشرفته زمان محسوب مى شد، و شاید به همیندلیل پیامبر آن عصر یعنى یوسف علیه السلام نیز از چنین علمى در حد عالى برخورداربود که در واقع یک اعجاز براى او محسوب مى شد. مگر نه این است که معجزه هر پیامبرىباید از پیشرفته ترین دانشهاى زمان باشد؟ تا به هنگام عاجز ماندن علماى عصر ازمقابله با آن یقین حاصل شود که این علم سرچشمه الهى دارد نه انسانى . (75)


67:گاو در افسانه هاى قدیمى سنبل است وسنبل چیست
تعبیرى که حضرت یوسف علیه السلام براى این خواب کرد، چقدر حساب شده بود، گاو در افسانه هاى قدیمى سنبل سال بود، چاق بودن دلیل بر فراوانى نعمت ، و لاغر بودن دلیل بر خشکى و سختى ، حمله گاوهاى لاغر به گاوهاى چاق دلیل بر این بود که در این هفت سال باید از ذخائر سال هاى قبل استفاده کرد.
و هفت خوشه خشکیده که بر هفت خوشه تر پیچیدند تاکید دیگرى بر این دو دوران فراوانى و خشکسالى بود، به اضافه این نکته که باید محصول انبار شده به صورت خوشه ذخیره شود تا به زودى فاسد نشود و براى هفت سال قابل نگهدارى باشد.
و اینکه عدد گاوهاى لاغر و خوشه هاى خشکیده بیش از هفت نبود نشان مى داد که با پایان یافتن این هفت سال سخت وضع پایان مى یابد و طبعا سال خوش و پر باران و با برکتى در پیش خواهد بود، بنا بر این باید به فکر بذر آن سال هم باشند و چیزى از ذخیره ها انبارها را براى آن نگهدارند!
در حقیقت یوسف علیه السلام یک معبر ساده خواب نبود بلکه یک رهبر بود که از گوشه زندان براى آینده یک کشور برنامه ریزى مى کرد و یک طرح چند ماده اى حداقل پانزده ساله به آنها ارائه داد و چنانکه خواهیم دید این تعبیر تواءم با راهنمائى و طراحى براى آینده شاه جبار و اطرافیان او را تکان داد و موجب شد که هم مردم مصر از قحطى کشنده نجات یابند و هم یوسف از زندان و هم حکومت از دست خودکامگان ! (76)


68 : شاه گفت یوسف را نزد من بیاورید
تعبیرى که یوسف علیه السلام براى خواب شاه مصر کرد همانگونه که گفته شد آنقدر حساب شده و منطقى بود که شاه و اطرافیانش را مجذوب خود ساخت ، او مى بیند که یک زندانى ناشناس بدون انتظار هیچ گونه پاداشى و توقع مشکل تعبیر خواب او را به بهترین وجهى حل کرده است ، و براى آینده نیز برنامه حساب شده اى ارائه داده ، شاه اجمالا فهمید که این مرد یک غلام زندانى نیست بلکه یک شخص فوق العاده اى است که طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است ، لذا مشتاق دیدار او شد، اما نه آنچنان که غرور و کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه دستور داد که او را نزد من آورید و قال الملک ائتونى به .
ولى هنگامى که فرستاده او نزد یوسف آمد به جاى اینکه دست و پاى خود را گم کند که بعد از سالها در سیاه چال زندان بودند اکنون نسیم آزادى مى وزد، به فرستاده شاه جواب منفى داد و گفت : من از زندان بیرون نمى آیم تا اینکه تو به سوى صاحب و مالکت باز گردى ، و از او بپرسى آن زنانى که در قصر عزیز مصر وزیر تو دستهاى خود را بریدند به چه دلیل بود.
یوسف علیه السلام نمى خواست به سادگى از زندان آزاد شود و ننگ عفو شاه را بپذیرد او نمى خواست پس از آزادى به صورت یک مجرم یا لااقل یک متهم که مشمول عفو شاه شده است زندگى کند.
او مى خواست نخست درباره علت زندانى شدنش تحقیق شود و بى گناهى و پاکدامنیش کاملا به ثبوت رسد، و پس از تبرئه سربلند آزاد گردد و در ضمن آلودگى سازمان حکومت مصر را نیز ثابت کند که در دربار وزیرش چه مى گذرد؟
آرى او به شرف و حیثیت خود بیش از آزادى اهمیت مى داد و این است راه آزادگان .
جالب اینکه یوسف علیه السلام در این جمله از کلام خود آنقدر بزرگوارى نشان داد که حتى حاضر نشد نامى از همسر عزیز مصر ببرد که عامل اصلى اتهام و زندان او بود تنها به صورت کلى به گروهى از زنان مصر که در این ماجرا دخالت داشتند اشاره کرد.
سپس حضرت یوسف فرمود: اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه بوسیله چه کسانى طرح شد، اما پروردگار من از نیرنگ و نقشه آنها آگاه است ان ربى بکیدهن علیم . (77)


69: به دستور یوسف : بالاى سر زندان نوشتند اینجا قبر زندگان است
زمانى که حضرت یوسف علیه السلام در زندان بود، رفیقى مهربان ، پرستارى دلسوز و دوستى صمیمى و مشاورى خیرخواه ، براى زندانیان محسوب مى شد و به هنگامى که از زندان مى خواست بیرون آید، نخست با این جمله توجه جهانیان را به وضع زندانیان ، و حمایت از آنها معطوف داشت ، دستور داد که بر سر در زندان بنویسند: هذا قبور الاحیاء و بیت الاحزان ، و تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء: اینجا قبر زندگان ، خانه اندوه ها، آزمایشگاه دوستان و سرزنش گاه دشمنان است .
و با این دعا علاقه خویش را به آنها نشان داد:
اللهم اعطف علیهم بقلوب الاخیار، و لاتعم علیهم الاخبار: بار الها! دل هاى بندگان نیکت را به آنها متوجه ساز و خبرها را از آنها مپوشان .
و وقتى که به قصر پادشاه رسید گفت : حسبى ربى من دنیاى و آخرتى و حسبى ربى من خلقه ، عز و جاره و جل ثنائه و تقدست اسمائه و لا اله غیره .
و چون چشم یوسف علیه السلام به شاه افتاد گفت :
اللهم انى اسئلک بخیرک و اعوذبک من شره و شر غیره .
این دعا مربوط به داستان 72 مى شود که به مناسبت این داستان اینجا ذکر نمودیم . (78)


70: بالاخره زلیخا و زنان مصر قفل خاموشى را شکستند و اعتراف به گناه خویشنمودند
فرستاده مخصوص به نزد شاه بر گشت و پیشنهاد یوسف را بیان کرد، این پیشنهاد که با مناعت طبع و علو همت همراه بود او را بیشتر تحت تاءثیر عظمت و بزرگى یوسف قرار داد، لذا فورا به سراغ زنانى که در این ماجرا شرکت داشتند فرستاد و آنها را احضار کرد، رو به سوى آنها کرد و گفت : بگوئید ببینم در آن هنگام که شما تقاضاى کامجوئى از یوسف کردید جریان کار شما چه بود.
قال ما خطبکن اذ راودتن یوسف عن نفسه .
راست بگوئید، حقیقت را آشکار کنید، آیا هیچ عیب و تقصیر و گناهى در او سراغ دارید؟!
در اینجا وجدانهاى خفته آنها یک مرتبه در برابر این سوال بیدار شد و همگى متفقا به پاکى یوسف گواهى دادند و گفتند: منزه است خداوند ما هیچ عیب و گناهى در یوسف سراغ نداریم قلن حاش لله ما علمنا علیه من سوء .
همسر عزیز مصر که در اینجا حاضر بود و به دقت به سخنان سلطان و زنان مصر گوش مى داد بى آنکه کسى سوالى از او کند قدرت سکوت در خود ندید.
احساس کرد موقع آن فرا رسیده است و سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش جبران کند، به خصوص اینکه او بزرگوارى بى نظیر یوسف را از پیامى که براى شاه فرستاده بود درک کرد که در پیامش کمترین سخنى از وى به میان نیاورده و تنها از زنان مصر به طور سربسته سخن گفته است یک مرتبه گوئى انفجارى در درونش رخ داد فریاد زد: الان حق آشکار شده ، من پیشنهاد کامجوئى به او کردم او راستگو است و من اگر سخنى درباره او گفتم دروغ بوده است . (79) قالت امراة العزیز الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین . (80)


71: او گفت : هرگز خدا از خائنان حمایت نمى کند
همسر عزیز مصر در ادامه سخنان خود چنین گفت : من این اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که یوسف بداند در غیابش نسبت به او خیانت نکردم ذلک لیعلم انى لم اخنه بالغیب .
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتى که داشته ام فهمیده ام خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمى کند و ان الله لایهدى کید الخائنین .
در حقیقت او براى اعتراف صریحش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش دو دلیل اقامه مى کند، نخست اینکه :
1- وجدانش و احتمالا بقایاى علاقه اش به یوسف ! - به او اجازه نمى دهد که بیش از این حق را بپوشاند و در غیاب او نسبت به این جوان پاکدامن خیانت کند.
2- دیگر اینکه با گذشت زمان و دیدن درسهاى عبرت این حقیقت براى او آشکار شده است که خداوند حامى پاکان و نیکان است و هرگز از خائنان حمایت نمى کند، به همین دلیل پرده هاى زندگى رویائى دربار کم کم از جلو چشمان او کنار مى رود و حقیقت زندگى را لمس مى کند و مخصوصا با شکست در عشق که ضربه اى بر غرور و شخصیت افسانه اى او وارد کرد و چشم واقع بینش بازتر شد و با این حال تعجبى نیست که چنان اعتراف صریحى بکند.
باز ادامه داد من هرگز نفس سرکش خویش را تبرئه نمى کنم چرا که مى دانم این نفس اماره ما را به بدیها فرمان مى دهد مگر آنچه پروردگارم رحم کند و با حفظ و کمک او مصون نمانیم و ما ابرء نفسى ان النفس ‍ لامارة بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحیم در هر حال در برابر این گناه از او امید عفو و بخشش دارم چرا که پروردگارم غفور و رحیم است گروهى از مفسران به دلائلى دو آیه اخیر را سخن یوسف دانسته اند. (81)


72: شکست ها همیشه شکست نیست
شکست ها همیشه شکست نیست بلکه در بسیارى از مواقع ظاهرا شکست است اما در باطن یک نوع پیروزى معنوى به حساب مى آید، اینها همان شکستهائى است که سبب بیدارى انسان مى گردد و پرده هاى غرور و غفلت را مى درد و نقطه عطفى در زندگى انسان محسوب مى شود.
همسر عزیز مصر هرچند در کار خود گرفتار بدترین شکستها شد ولى این شکست در مسیر گناه باعث تنبیه او گردید.
وجدان خفته اش بیدار شد و از کردار ناهنجار خود پشیمان گشت و روى به درگاه خدا آورد داستانى که در احادیث درباره ملاقاتش با یوسف پس از آنکه یوسف عزیز مصر شد نقل شده نیز شاهد این مدعا است زیرا رو به سوى او کرد و گفت :
الحمدلله الذى جعل العبید ملوکا بطاعته و جعل الملوک عبیدا بمعصیتة .
حمد خداى را که بردگان را به خاطر اطاعت فرمانش ملوک ساخت و ملوک را به خاطر گناه برده گردانید و در پایان همین حدیث مى خوانیم که یوسف سرانجام با او ازدواج کرد. (82)


73: زلیخا جوان شد و با یوسف ازدواج کرد
حضرت صادق علیه السلام فرمود: بعد از اینکه حکمت خدا اقتضا کرد و حضرت یوسف به مقام سلطنت رسید، روزى از کوههاى مصر مى گذشت ، یوسف زلیخا را دید پیر و شکسته شده سر راه نشسته ، گدائى مى کند، یوسف ایستاد و فرمود: اى زلیخا، چه چیز تو را واداشت بر اینکه با من چنین کردى ؟
زلیخا گفت : حس صورت تو.
یوسف علیه السلام فرمود: پس چه خواهى کرد، اگر ببینى در آخرالزمان پیامبرى مى آید که از حیث حسن و خلق و سخا از من بهتر و بالاتر است .
زلیخا گفت : راست گفتى .
یوسف گفت : از کجا دانستى که من راست گفتم و حال آنکه او را ندیده اى ؟
زلیخا گفت : وقتى که تو اسمش را بردى محبت او در دل من قرار گرفت .
خداوند به یوسف وحى کرد که زلیخا راست مى گوید، من هم او را دوست داشتم به جهت دوستى حبیبم محمد صلى الله علیه و آله و سلم .
به یوسف خطاب شد به زلیخا بگو چون ایمان به پیامبر من آوردى هر چه مى خواهى به تو عطا مى کنم .
زلیخا گفت : من سه حاجت دارم .
1- جوانى به من برگردد.
2- اى یوسف تو شوهر من شوى .
3- در بهشت با تو باشم .
خداوند هر سه حاجت او را روا کرد، جبرئیل بال خود را به بدن او کشید و دوباره جوان شد و یوسف او را عقد کرد، در بهشت هم با یوسف است . (83)


74: زلیخا به یوسف گفت : وقتى تو را دوست مى داشتم که خدا را نشناخته بودم
نوشته اند چون زلیخا ایمان آورد، یوسف علیه السلام او را به نکاح خود در آورد اما او از یوسف کناره مى گرفت و به عبادت خدا مشغول مى شد و چون یوسف او را در روز به خلوت دعوت مى کرد، زلیخا وعده را به شب تاءخیر مى انداخت و چون شب مى شد دعوت یوسف را به روز موکول مى کرد.
یوسف علیه السلام او را عتاب (و سرزنش ) فرمود که چه شد آن دوستیها و شوق و محبتهاى تو؟
زلیخا در جواب گفت : اى پیامبر خدا من تو را وقتى دوست داشتم که خداى تو را نشناخته بودم ، اما چون او را شناختم همه محبتها را از دل خود بیرون کردم و دیگرى را بر او اختیار نمى کنم . (84)


75: یوسف فرمود: مرا بر خزانه هاى ارزاق مصر منصوب کن
شاه خواسته یوسف را اجرا نمود و آن زنان را خواست و زلیخا و زنان دیگرى که در داستانهاى 69 و 70 گفته شد نزد پادشاه به خطاى خویشتن و پاکدامنى حضرت یوسف علیه السلام اقرار کردند و این نیز بر مقام و منزلت یوسف افزود، پادشاه به اطرافیان خود گفت :
یوسف را براى من بیاورید تا او را براى مشورت هاى خود برگزینم و براى پیشرفت کشورم از فکر و علم و بینش او بهره مند شوم .
هنگامى که فرستادگان شاه رفتند و حضرت یوسف را از زندان نزد او آوردند حضرت یوسف دهائى خواند که ما در داستان 67 بیان نمودیم ، شاه براى درک میزان علم و عقل یوسف ، با آن حضرت سخن گفت .
چون پادشاه بوسیله مکالمه با یوسف دریافت که آن بزرگوار از هر نظر براى فرمانروائى و سیاستمدارى و اداره مملکت شایستگى دارد لذا به یوسف گفت :
تو از امروز به بعد نزد ما داراى مقام فرمانروائى ، امین خواهى بود:
فلما کلمخ قال انک الیوم لدینا مکین امین .
سپس پادشاه به یوسف گفت : اى یوسف صدیق ! درباره تعبیر خواب من سخنانى از تو نقل کرده اند که من دوست دارم آنها را از تو بشنوم .
حضرت یوسف وصف آنچه را که پادشاه در خواب دیده و مشاهده کرده بود، و پادشاه همچنان غرق تعجب و دهشت گردید!
حضرت یوسف به شاه فرمود: بر تو لازم است که در این سالها کشت و زرع و کشاورزى را فوق العاده توسعه دهى ، و انبارهاى فراوانى براى ذخیره نمودن ارزاق و خوراکى بسازى .
بعدا مردم از هر طرف رو بسوى تو خواهند آورد و تو به این وسیله صاحب گنج و ثروت هائى خواهى شد که کسى نشده باشد.
پادشاه گفت : کیست که این کارها را براى من انجام دهد؟
یوسف علیه السلام فرمود: مرا بر خزانه هاى ارزاق کشور و زمین مصر منصوب کن چه کن آنکه من از هر نظر هم بر حفظ و حراست آنها قدرت دارم و هم این که از هر لحاظ به توزیع و تقسیم آنها علم و آگاهى دارم .
یعنى هم متعهدم و هم متخصص هستم . (85) انى حفیظ علیم .


76: این پاداش دنیوى یوسف است اما پاداش آخرت ...
گو چه حضرت یوسف علیه السلام مشکلات را از قبیل ته چاه بودن و تحت عنوان غلام زر خرید، فروش رفتن و خدمت کردن در خانه عزیز مصر را تحمل نمود، ولى ، اینها باعث و سبب و مقدمه به قدرت رسیدن و فرمانروائى یوسف قرار دایم ، تا در زمین مصر فرمانفرما و متنفذ باشد، و از هر جاى زمین آن مملکت که بخواهد انتخاب نماید و به سرپرستى اداره امور کشورى بپردازد، آرى کسى که آن همه در تنگناى چاه و زندان و خدمتگزارى خاندان عزیز مصر صبر و تحمل نماید، شایسته و سزاوار این است که کشور مصر با آن توسعه چهل و پنج فرسخ در چهل فرسخ در اختیارش قرار بگیرد، آرى این مائیم که مى توانیم هر کسى را عزیز و قدرتمند، یا ذلیل و خوار نمائیم ، نه دیگران .
آرى ما رحمت و نعمت خود را به هر کسى که شایستگى داشته باشد مى رسانیم و هیچ کسى نمى تواند از آن جلوگیرى نماید. همانطور که بدخواهان یوسف نتوانستند از آن همه نعمت هائى که ما به وى عطا کردیم جلوگیرى کنند، آرى نیکوکارى یوسف بود که باعث شد این همه نعمت و رحمت ها نصیب او شود و ما اجر و پاداش دنیوى افراد نیکوکار را ضایع نمى کنیم .
و کذلک مکنا لیوسف فى الارض یتبؤ ا منها حیث یشاء، نصیب برحمتنا من نشاء و لانضیع اجرالمحسنین .
و این موضوع اختصاص به یوسف ندارد، بلکه عمومیت دارد، یعنى هر کس که نیکوکار باشد پاداش او نزد خدا محفوظ خواهد بود، اینها همه آنچه گفته شد اجر و پاداش دنیوى یوسف بود، اجر و پاداش اخروى او و عموم افراد نیکوکار آن است :
و لاجر الاخرة خیر للذین آمنو و کانوا تقون .
یعنى بخدا سوگند که پاداش اخروى اینگونه افراد از قبیل یوسف و امثال او که ایمان آوردند و بیاورند و پرهیزکار بوده و باشند به مراتب از اجر دنیوى آنان بهتر خواهد بود. (86)


77: یوسف به زلیخا فرمود: چرا تو را اینگونه مى بینم
در بعضى از روایات آمده :
زلیخا در آن سال هاى قحطى نزد حضرت یوسف آمد و از آن بزرگوار طلب قوت لایموت کرد، زیرا شوهر زلیخا مرده بود و روزگار از زلیخا برگشته بود، و او را دچار مصیبت هائى کرده بود.
هنگامى که چشم حضرت یوسف علیه السلام به زلیخا افتاد به او فرمود: چه باعث شد که من تو را به این روز مى بینم ؟!
زلیخا در پاسخ آن بزرگوار گفت :
سبحان من جعل الملوک بمعصیته عبیدا و جعل العبید بطاعته ملوکا .
یعنى پاک و منزه است آن خدائى که پادشاهان را به علت نافرمانى از خداوند بردگانى قرار مى دهد و بردگان را بوسیله فرمانبرداریشان از خداوند پادشاهانى مقرر مى کند.
گفته اند:
چون پادشاه مصر شخصى کافر و گنهکار بوده ، لذا خداى توانا او را مطیع و عبد یوسف قرار داد و یوسف را به حسب ظاهر غلامى زر خرید و مطیع خدا بود به مقام پادشاهى نائل نمود. (87)


78: چهار پاسخ از یک اشکال
چرا با اینکه حضرت یوسف علیه السلام پیامبر بود به پادشاه مصر که کافر بود فرمود: مرا به سرپرستى خزانه هاى خوراکى کشور مصر برگمار و بعدا فرمود: من نگهبان و عالم هستم ، آیا این خود یک نوع ریاست طلبى و خودستائى نبود؟!
پاسخ این اشکال را مى توان از چند طریق گفت :
1- اینکه : پیامبران علیه السلام که یوسف نیز یکى از ایشان است در بعضى موارد یک وظیفه خاص و آسمانى داشتند که موظف بعضى موارد بودند طبق آن عمل کنند و این وظیفه یوسف علیه السلام نیز وظیفه اى بود که مى بایستى به آن عمل نماید، چون حضرت یوسف پیامبر بود و پیامبران معصوم بودند، لذا بیم این نمى رفت که حضرت یوسف فریب جاه طلبى را بخورد.
2- اینکه برداشت حضرت یوسف علیه السلام از خوابى که پادشاه دیده بود که مدت هفت سال قحطى خواهد آمد، و اگر براى نجات مردم پیش ‍ بینى نمى شد مردم مى مردند، و این مشکل جز بدست تواناى یوسف که از هر نظر براى این کار زیبنده بود حل نمى شد، پس بنابراین : یوسف علیه السلام بر خود واجب مى دانست که مقدمات نجات مردم را فراهم آورد، تا نابود نشوند - اضافه بر این که در صورت امکان واجب است که جانشین کافر گردد.
3- اینکه قرائنى در کار بود که پادشاه مصر به یوسف نیاز و احتیاج داشت و او مى خواست که زمام امور مملکتى به دست مبارک یوسف سپرده شود از جمله در آیه 54 خواندیم که پادشاه گفت : یوسف را براى من بیاورید تا او را برگزینم ، و بعدا به یوسف گفت : تو نزد ما فرمانروا مى باشى و نیز مضمون آیه 56 را خواندیم که خدا مى فرماید: ما خواستیم که یک چنین قدرتى به یوسف عطا کنیم .
4- اینکه این سخن اختصاص به حضرت یوسف نداشت ، بلکه حضرت سلیمان علیه السلام هم نظیر یک چنین سخنى فرمود و از خدا خواهان یک نوع قدرت و سلطنتى شد که بعد از آن بزرگوار براى دیگرى سزاوار و شایسته نباشد، گواه بر این موضوع قسمتى از آیه 34 سوره ص است که از قول آن حضرت مى فرماید هب لى ملکا لاینبغى لاحد من بعدى .
یعنى پروردگارا! یک مقام پادشاهى به من عطا کن که بعد از من براى احدى سزاوار نباشد، و شکى نیست که آن بزرگوار پس از نائل شدن به آن مقام ، حق آن را آنطور که باید و شاید اداء نمود. (88)


79: مردى به على بن موسى الرضا علیه السلام ایراد گرفت
مردى به امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام ایراد کرده گفت : چگونه ولیعهدى ماءمون را پذیرفتى ؟
امام علیه السلام در جوابش فرمود: آیا پیغمبر بالاتر است یا وصى پیامبر؟
آن مرد گفت : البته پیامبر.
حضرت فرمودند: آیا مسلمان برتر است یا مشرک ؟
گفت : بلکه مسلمان .
امام علیه السلام در جواب آن مرد فرمود: عزیز مصر، شخص مشرکى بود و یوسف علیه السلام پیامبر خدا بود، و ماءمون مسلمان است و من هم وصى پیغمبر هستم و یوسف خود از عزیز مصر درخواست منصب کرد، و گفت : مرا بر خزینه هاى مملکت بگمار که من نگهبان و دانا هستم ، ولى مرا ماءمون ناچار به قبول کردن ولیعهدى خود کرد.
بهر صورت پذیرفتن منصب هاى ظاهرى و یا درخواست آن از طرف مردان الهى در صورتى که مصلحتى در کار باشد هیچ گونه منافاتى با شاءن و مقام روحانى و الهى ندارد و موجب ایراد و اشکال نیست . (89)


80: مردم و مایملک آنها مال یوسف بود
امام هشتم علیه السلام فرمودند: حضرت یوسف علیه السلام پس از اینکه فرمانروا گرد ید به کار جمع آورى آذوقه و غله شد و در هفت سال فراوانى انبارها را پر کرد و چون سالهاى قحطى رسید، شروع بفروش غله کرد و در سال اول مردم هر چه درهم و دینار پول نقد داشتند همه را به یوسف داده و آذوقه و غله گرفتند تا جائى که دیگر در مصر و اطراف آن درهم و دینارى بجاى نماند، جز آنکه همگى ملک یوسف شده بود، و چون سال دوم شد جواهرات و زیورآلات خود را به نزد یوسف آورده و در مقابل آنها از وى آذوقه گرفتند، تا جائى که دیگر زیورآلاتى بجا نماند، جز آنکه همه در ملک یوسف در آمده بود، و در سال سوم در برابر چهارپایان و مواشى آذوقه به مردم فروخت تا آنجا که دیگر حیوانى نماند جز آنکه ملک یوسف شده بود، و در سال چهارم هر چه غلام و کنیز و برده داشتند همه را به یوسف فروختند و آذوقه گرفته و خوردند تا جائى که دیگر در مصر غلام و کنیزى نماند که ملک یوسف نباشد، و سال پنجم خانه و املاک خود را به یوسف دادند و آذوقه خریدند تا آنجا که در مصر و اطراف آن خانه و باغى نماند مگر آنکه همگى ملک یوسف شده بود و سال ششم مزارع و آبها را به یوسف داده و با آذوقه مبادله کردند، و دیگر مزرعه و آبى نبود که ملک و مملکت یوسف نباشد و سال هفتم خودشان را به یوسف فروختند و آذوقه خریدند و دیگر برده و آزادى نبود که ملک یوسف نباشد و بدین ترتیب هر انسان آزاد و برده اى با هر چه داشتند همه در ملک یوسف در آمده بود، و مردم گفتند: تا کنون ندیده و نشنیده ایم که خداوند چنین ملکى به پادشاهى عنایت کرده باشد و چنین علم و حکمت و تدبیرى به کسى داده باشد. (90)


81: یوسف فرمود: من همه اهل مصر را آزاد کردم
در داستان قبل گفتم هر انسان آزاد و برده اى با هر چه داشتند همه در ملک یوسف در آمده بود، یوسف علیه السلام به پادشاه مصر فرمود: در این نعمت و سلطنتى که خدا به من در مملکت مصر عنایت کرده چه نظرى دارى ؟ راءى خود را در این باره بگو که من در کارشان نظرى جز خیر و اصلاح نداشته ام و آنها را از بلا نجات ندادم که خود بلائى بر آنها باشم و این لطف خدا بود که آنها را به دست من نجات داد؟
شاه گفت : هر چه خودت صلاح مى دانى دربارشان انجام ده و راءى من همان راءى تو است !
یوسف علیه السلام فرمود: من خدا را گواه مى گیرم و تو نیز شاهد باش که من همه مردم مصر را آزاد کردم ، و اموال و غلام و کنیزشان را به آنها باز گرداندم و حالا پادشاهى و فرمانروائى تو را نیز بخودت وا مى گذارم مشروط بر اینکه به سیره من رفتار کنى ، و جز بر طبق حکم من حکم نکنى .
شاه گفت : این کمال افتخار و سربلندى من است که جز بروش و سیره تو رفتار نکنم و جز بر طبق حکم تو حکمى نکنم و اگر تو نبودى توانائى بر این کار نداشتم و راهنماى به آن نمى شدم ، و این سلطنت و عزت و شوکتى که دارم از برکت تو به دست آوردم و اکنون گواهى مى دهم که خدائى جز پروردگار یگانه نیست که شریکى ندارد و تو فرستاده و پیغمبر او هستى و در همین منصبى که تو را به آن منصوب داشته ام بمان که در نزد ما همان منزلت و مقام را دارى و امین ما هستى . (91)


fehrest page

back page

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.